"این بعضی وقتا منو میکشه، اینکه مردم چطور میمیرن."
ایتن سوار ماشینش شد که کنار جاده روبه روی خونه هری پارک شده بود. امشب رفته بود تا کاری که الکساندر ازش خاسته بود رو انجام بده. هنوز نمیدونست که الکساندر دقیقا چه توی مغزش میگذره یا چطور میخاد هری رو پیش خودش نگه داره. ولی مطمعن بود که هرچیزی که هست اون قراره موفق بشه. الکساندر همیشه اونی که میخاد رو به دست میاره. همه اینو میدونن... خب، همه به غیر از هری، که قدرت بی نهایت اونو دست کم میگیره.
ایتن به خودش لبخند زد و دستشو تو صورتش کشید. هری بیچاره. ایتن میتوتست صورت هری رو تصور کنه وقتی یاد گرفته که بازی بدی که الکساندر داره باهاش میکنه چجوریه، ولی بعدش خیلی دیر میشه.
اگه هری نمیرفتو باهاش میموند همه چیز خیلی متفاوت میشد. ولی این کارو نکرد. رفت، شرکتای پدرشو پس گرفت و پولدار شد، چیزی که ایتن نبود. اون همه چیز داره و ایتن هیچی نداره. اون حتی پسر واقعیه دزموند استایلزم نیست که ارثش بهش برسه. اون عوضی اونو خیلی دوست داشت، مثل پسر واقعیش. ایتن کمکی نمیتونست بکنه ولی فکر کرد که نباید مسکول استار رو اون شب میکشت.نه. باید میزاشت اون زندگی کنه و همه چیزو به بابای هری بگه، شاید بعدش اونو اونقدر دوست میداشت و هری هیچی نداشت.
اون اشتباه خودش بود.
اما، حالا، میتونه همه چیزو تغییر بده. یه حرکت ساده میتونه همه چیزو تغییر بده. هری همونقدری که اون بدبختی رو حس کرده، حس میکنه، و اون بدبختی ایتنه. زیر اون ماسک سردی که اون زده درد، دردسر و بدبختی پنهان شده. تنها چیزی که اون بیشتر از همه دوست داشت دور شدن از اون بود و حالا همون چیز سر هری میاد. اگه اون نمیتونه خوشحال باشه هری هم نباید باشه.
آنجلینا اخرش میشه. اون فقط هنوز نمیدونه.
هری ازش فاصله میگیره و نمیزاره قلب سردش به اون علاقه مند بشه، ولی ایتن توجهشو میفهمه و نسبت به اون دختر جوون کشش داره و این همون چیزیه میتونه دربرابر هری ازش استفاده کنه. ایتن اونو خیلی خوب میشناسه، میدونه چطور فکر میکنه و چطور کار میکنه.
ایتن به کیف مشکی روی صندلی عقب ذل زد و لبهاشو بهم فشار داد، انگشتاشو به فرمون زد. یادش افتاد که هنوز نباید به الکساندر کاغذای مربوط به پسر خواندگی که اون روز توی اتاق پرورشگاه پیدا کرده رو نشون بده. الکساندر چند زور گذشته خیلی سرش شلوغ بوده و حتی درباره این ازش سوالم نکرده، ولی ایتن میدونه اگه این کاغذارو بهش نشون بده دیگه همه چیز تغییر میکنه. اون اصلا نمیخاد به ااکساندر اونارو نشون بده(صدبار گفتی:/) ولی میدونه که دیر یا زود الکساندر دربارشون ازش سوال میکنه و اون موقع نمیتونه چیزیو ازش پنهان کنه. اسم مادر هری روی اون برگه ها نوشته شده و حالا ایتن نمیتونه اون اسمو از ذهنش پاک کنه.
YOU ARE READING
Nude
Fanfiction" تو چشمای فرشته گونه اش ذره ای از شیطان وجود داره " (Harry Styles AU) [ Persian Translation ] © 2014 Qveendom. All Rights Reserved Translated By : @Rose_1989