Chapter 38

544 29 6
                                    

" عشقت رو بیار عزیزم ، منم میتونم خجالتم رو بیارم ."



[ از دید انجل ] ( تیکه های +۱۸ داره )

من آه کشیدم و کتاب مقابلم رو ورق زدم. ساندرا منو به خودنش تشویق کرد ، اون گفت این کتاب خوبیه، ولی بیشتر از اینکه من بخام بخونمش، میخام بندازمش کنار. این یه کتاب عاشقانه شبیه همه کتابای عاشقانه بود که اشتباه دست من افتاده بودو اصلا به من و احساسی که الان دارم کمک نمیکنه.

هری از دو روز پیش از من فاصله میگیره، جوری وانمود میکنه انگار من اصلا توی خونه نیستم. انگار اون توی دنیای خودش گم شده و از همه فاصله گرفته، حتی لویی هم نیومده ببینتش، و من کم کم دارم نگرانش میشم. با اینکه من متنفرم اعتراف کنم، ولی احساساتم نسبت بهش حتی یکم هم تغییر نکرده، حتی بعد از اون همه اتفاقایی که توی نیویورک افتاد، حتی بعد از تهدید های الکساندر و من میخاستم که کاش میشد. داره قوی تر میشه ( احساساتش) و این منو میترسونه چون میدونم که این آخریش نیست. اگه به خودم اجازه بدم الان عاشقش بشم، با دیدن اینکه ازم متنفر میشه بعد از فهمیدن واقعیت، منم میشکنم.

من سرمو به عقب گردوندم و نفس عمیقی کشیدم وقتی که کتابو بستمو روی کاناپه انداختم. این کتاب گوه منو دیوونه میکنه. باید کمک کنه من ریلکس شم و واقعیتو فراموش کنم، نه اینکه باعث شه من به رابطه غیرممکنم باهری و هرچیزی که بین ما هست فکر کنم. مرسی ساندرا بخاطر انتخاب عالیت. من از سرجام بلند شدم و خم شدم تا کتابو بردارم، ولی بی حرکت شدم وقتی یه نامه کوچیک رو روی زمین دیدم.

من اخم کردم وقتی اونو توی دستم گرفتمش. حتما باید از لای کتاب افتاده باشه وقتی پرتش کردم. اسم من بالای نامه کثیف نوشته شده بود و این باعث شد من گیج بشم. چرا ساندرا اینو لای کتاب گذاشته؟ عجیبه. من بازش کردم و موهامو از روی چشمم کنار زدم وقتی دوباره نشستم روی کاناپه. چشمام روی خطوط نامه چرخید قبل از اینکه شروع به خوندنش کنم.

شیرین من ، آنجلینا، فرزندم.

چشمام سریعا گرد شد وقتی اولین جمله نامه رو خوندم. این از طرف اگنس بود. اون اینو نوشته بود، برای من. ولی چرا این لای کتاب ساندرا بود؟ انگار همه اینا با برنامه بوده و ساندرا کتابو به من داده تا بتونم اونو پیدا کنم.

اگه الان داری این نامه رو میخونی، یعنی تو رفتی و منو باور کن وقنی اینو بهت میگم، برات بهترین هارو آرزو میکنم. تو دختر قوی و باهوشی هستی با قلبی مهربون و تو لایق همه ی خوشحالی های جهانی.
دلیل اینکه این نامه رو مینویسم اینه که میخام بهت کمک کنم. اینو به عنوان اخرین نصیحت از سمت من بپذیر. گفتم اخرین چون میدونم عمر زیادی نمیکنم. من دارم میمیرم فرزندم. من سرطان دارم دکتر گفت. من مریضم و حس میکنم بدنم آروم داره ازکار میوفته، پس قبل از اینکه برم میخام اینو از توی سینم دربیارم.

NudeWhere stories live. Discover now