Chapter 39

582 34 4
                                    

" تو مواد مخدری، و اوه خدا، من معتاد شدم به تو ."

[ از دید انجل ] ( تیکه های +۱۸ داره )


رد انگشتای نرم که تا پشتم کشیده شد اولین چیزی بود که فهمیدم وقتی مغزم هشیار شد. نور خورشید از پرده نیمه باز پنجره به داخل میتابید و من اخم کردمو دستمو روی صورتم گذاشتم. احتمالا خیلی دیره ولی تخت نرمی که روش دراز کشیدم و جای ارامش بخشی که هستم باعث میشه هنوز دلم نخاد از جام بلند شم.

اتفاقات دیشب خیلی زود از سرم رد شد و من چشمامو باز کردم وقتی یادم اومد که من تنها نیستم و توی اتاق خودم نیستم. میتونم اونو حس کنم، حرارتش پشت من و تکون خوردن سبنش وقتی که نفس میکشه. با انگشتاش خط های نامفهومی روی پوستم میکشید ، باعث شده بود من گرمم بشه وقتی یادم به کارایی که شب گذشته کردیم افتاد.

نفسم برید وقتی حس کردم دستش حرکت کرد بین پاهام و من لب پایینم رو گاز گرفتم تا جلوی خودم بگیرم که اسمشو ناله نکنم و چیزی که اون منظورشه رو بهش بدم. نمیخام بدونه لمسایی که میکنه چه تاثیری روی من داره. این کارو داره از عمد میکنه، اون پسر شیطون بدجنس.

" میدونم بیداری دارلینگ." اون دقیقا روی پوستم زمزمه کرد، صداش آروم و عمیق بود و نفساش به گوشم برخورد میکرد. بازو های قویی راه خودشونو پیدا کردن و دور کمرم حلقه شدن و من به سینش چسبیده شدم. " میتونم حس کنم ضربان قلبت زیاد شده." اون زمزمه کرد و بوسه های ریزی پایین گوشم گذاشت. " داری میلرزی دارلینگ."

دستی که روی پاهام بود بالا و بالا تر رفتو من آه کشیدم و لرزیدم. من دستشو گرفتم تا اون بس کنه و سینش لرزید بخاطر مسخره کردنم.

" تو بیدارم کردی. نمیتونی جلوی دستاتو بگیری، میتونی، اقای استایلز؟" من ازش پرسیدم، یه لبخند کوچیک زدم وقتی سمتش برگشتم.

هری سرش رو روی یکی از بازوهاش گذاشته بود، خواب آلود بود ولی در عین حال بخاطر حرفم خجالت زده هم شده بود. لبخند روی لبم از بین رفت وقتی بهش نگاه کردم. اون خوش تیپ ترین مردیه که من تابحال دیدم. چشمای زیباش سبزآبی شده بود بخاطر نور صبحگاهی که بهشون تابیده بود و من لبهامو خیس کردمو با احتیاط بهش خیره شدم. این وقتیه که من متوجه شدم هری استایلز عالی نیست. صورتش تمیز و بی نقص نیست، زخم روش داره، احتمالا از وقتی جوون بوده، لکه های کم و اون رد کوچیک بین ابرو هاش بخاطر اخم کردنش. شاید این اون چیزیه که اونو با جذبه تر کرده، اون لکه های الکیش.

" من معذرت میخام، ولی این سخته که جلوی دستامو بگیرم وقتی تو دقیقا کنار من دراز کشیدی، کاملا لخت." اون گفت بایه پوزخند روی لبش. من سرم رو بخاطر پوزخندش تکون دادم و سرم رو به بالشت فشار دادم و سعی کردم خجالت و گونه های قرمزم رو پنهان کنم.

" هری." من اعتراض کردم و فشاری به شونش وارد کردم.

" صورتتو از من پنهان نکن، انجل." اون بهم گفت. همون لحظه ای که من میخاستم حرف بزنم، اون دستشو گذاشت روی ملافه و کشید روی بدنهامون. حرارت به بدنم هجوم اوورد وقتی کف دستای گرمش دور شکم و کمر من حلقه شد . بدنم فورا به لمسش واکنش نشون داد و توی بغلش فرو رفتم و به بدنش قفل شدم. من از پایین بهش نگاه کردم و دیدم که اونم به من خیره شده با لب پایینش که بین دندوناش بود.

NudeWhere stories live. Discover now