Chapter 37

410 28 4
                                    

" بعضی وقتا سکوت کردن سخته. "

~ چهار روز بعد ~

زنی که روبه روی اون پسر بود به تکون دادن باسنش با ریتم موزیک ادامه داد، دستشو دور بدنش چرخوند و به بدنش پیچو تاب داد. ایتن با یه پوزخند احمقانه روی صورتش داشت بهش نگاه میکرد وقتی که یه قلپ کوچیک از نوشیدنیش خورد و پشتش رو به صندلی تکیه داد و اونو دید زد. یکی از خوبیای زندگی توی جایی مثل دال هاوس، اینه که خانومای جوون بدون اینکه پولی بهشون بدی بهت حال میدن. بعد از اینهمه کار که اون برای الکساندر کرده، لایق اینه که یکم وقت برای خودش بذاره و ریلکس کنه و زن موقرمزی که باسنش رو روی اون تکون میده بهترین نوع ریلکس کردن برای اونه. البته یه سکس خوبم هست.

اون دختر اروم روی پاش نشست و از بالا بهش لبخند فریبنده ای زد و دستاشو دور کمرش حلقه کرد. ایتن نفس عمیق کشیدو چشماشو بست وقتی که دستای دختر پایین تر رفتو رسید به اندام بزرگ شدش زیر شلوارش. روی خط فک و گردنش بوسه های نرمو نامرتب گذاشته شد. این چیزی بود که اون پسر بهش احتیاج داشت. انگار خیلی وقت از اخرین باری که یه زنو لمس کرده یا بفاک داده گذشته.

" ایتن ما باید_" یه نفر گفت ولی سریعا متوقف شد وقتی صحنه مقابلش رو دید. ایتن از عصبانیت نفسی کشید و چشماشو باز کرد تا به کسی که خوش گذرونیشو خراب کرده نگاه کنه. اما دختری که روی پاهاش بود کارشو متوقف نکرد و هنوز خودشو روی اون تکون داد، انگار اون اصلا متوجه نبود.

" چی میخای؟" ایتن از مرد شکه روبه روش پرسید. استیو پشت گردنشو با نگرانی خاروند و لبهاشو برای حرف زدن باز کرد.

" متاسفم بخاطر... بهم زدن خلوتت ایتن." اون عذر خواهی کرد و گلوش رو صاف کرد. ایتن چشماشو چرخوند و به ارومی دخترو کنار زد و ایستاد. اون میدونست که تنها شانسش برای ریلکس کردن پرید، درهر صورت کار استیو باید مهم بوده باشه چون اون احمقا هیچ کاری رو بدون اون نمیتونن انجام بدن. دختر زیبای مو قرمز عقب گرد کرد و رفت قبل از اینکه یه بوس براش بفرسته.

" حرف بزن." اون دستور داد، چشمای سبزش مستقیم به استیو خیره بود. اون داشت بدون هیچ دلیلی صبرشو تموم میکرد.

" اون هنوز خودداری میکنه از گفتن چیزی." استیو بهش اطلاع داد و به پاهاش نگاه کرد. ایتن اخم کرد و دستاشو گذاشت روی میز. صاف شد و سمت اون مرد راه افتادو دست به سینه ایستاد.

" خوبه. کجاست؟" اون پرسید.

" با بقیه توی اتاقه." استیوبهش گفت و قبل از اینکه بتونه چیز دیگه ای بگه ایتن رفت. اون از اتاق وسطی که دال ها توش بودن گذشت و راهشو سمت پشت دال هاوس، جایی که مردا میرفتن کشید. همه مردایی که برای الکساندر کار میکردن اونجا جمع میشدن ولی ایتن خوشش نمیومد. رفتارای احمقانشون عصبانیش میکرد. اونام ازش بدشون میومد چون ایتن فرد موردعلاقه الکساندر بود و معمولا پول بیشتری نسبت به بقیه گیرش میومد ولی ایتن هیچ توجهی به چیزی که اونا فکر میکردن نمیکرد.

NudeWhere stories live. Discover now