Chapter 5

1.6K 124 7
                                    

"چیزی که نکشتت ضعیف ترت میکنه"

➳➳➳

[از نگاه انجل]

روی تخت بزرگ قل خوردم و اونطرفی شدم، صورتمو به ملافه ها کشیدم و توشون فرو کردم. نمیخواستم بلند شم، تنها چیزی که میخواستم این بود که روی همین تخت بمونم و اصلا بلند نشم ولی میدونستم که نمیشه. امروز بعد صبحانه باید برم تو دفتر آقای استایلز و مطمئنم که چیز مهمیه.

مهمه؟؟؟ شاید اون میخواد پولشو خرج کنه تا اینکه... وای نه، هروقت به این فکر میکنم قلبم تند میزنه جوریکه نمیتونم نفس بکشم مثل حمله عصبی میمونه. من هیچوقت تجربشو نداشتم همه ی اینا برای من زیادیه.

آروم باش آنجلینا همه چیز درست میشه.

یه نفس عمیق کشیدم و چشامو باز و بسته کردم. ملافه رو از روم زدم کنار و گذاشتم هوای سرد به پوست لختم بخوره. لرزیدم و سریع رفتم پنجره رو بستم و یکم بازومو مالش دادم تا گرم بشه و رفتم حموم.

حموم کوچیک بود و با کاشی آبی رنگ تزئین شده بود و همه چیزایی که میخواستم اونجا بود. صورتمو شستم قبل از اینکه مسواک بزنم. اون همه چیز رو از قبل برنامه ریزی کرده بود.

با تنبلی مسواک زدم و تا جایی که میشد لفتش دادم تا نرم پایین؛ صورتمو با حوله خشک کردم و به خودم تو اون آیینه بلند نگاه کردم. افتضاح بودم؛ موهام ژولیده بود و تیکه ای که جیزل برام دیشب فر کرده بود دیگه حالتشو از دست داده بود. موهامو با دستم شونه کردم و بافتم. حالا مرتب به نظر میومدم.

تق تق

وقتی که از دستشویی بیرون می اومدم صدای تق تق در رو شنیدم و اخمی کردم. نمی تونست هری باشه. فکر نمی کنم اون به اندازه ای مودب باشه که در بزنه. شاید اگنس باشه.

"بیا تو."

من گفتم و در آروم اروم باز شد، اما اگنس نبود. به جای اگنس، یه زن جوون که یه ذره از من بزرگ تر بود، پشت در با لبخند وایساده بود. او خدمتکاری بود که برای هری هم کار می کرد.

"صبح بخیر خانم."

اون به من صبح بخیر گفت و وارد شد. مستقیم به سمت تخت رفت تا اونو مرتب کنه.

"نه، نگران اون نباش. خودم انجامش می دم."

من گفتم و جلوی اونو گرفتم. چشم های آبی اون طوری به من نگاه می کرد انگار که من یک غریبه ام و خیلی ریز خندید. یه رشته از موهای بلوندش رو از روی صورت کوچیکش کنار زد. چرا داشت می خندید؟ من که چیز خنده داری نگفتم، گفتم؟

NudeWhere stories live. Discover now