پارت 3
#تقصير_منه
بالاخره به خونه ي ليسا رسيدم دختر ديوونه معلوم
نيس چش شده، زنگ رو زدم،
بعد از چند دقيقه ليسا در رو باز كرد
ليسا:بيا تو
روي مبل نشستم ليسا هم رو به رويي مبل رو به رويي
ليسا:چيشده كه اومدي اينجا اگه در مورد اون موضوعه اين رو بدون هيچي بهت نميگم وقتتم الكي هدر نده
جني دست ليسا رو گرفت:ببين ليسا من بهترين دوستتم بايد بهم بگي چيشده كه من بتونم كمكت كنم
ليسا با داد: كمك نميخوام از هيچ كدومتون كمك نميخوام اون گروه يا جايي منه يا جايي اون دختره
جني:چي داري ميگي
ليسا:فردا ميرم كمپاني،يا من بايد از گروه برم يا اون
جني:تو ديوونه شدي
از خونه رفت بيرون
_____________________________________________
داستان از ديد بكهيون
ديگه خيلي صبر كرده بودم بايد بهش زنگ ميزدم تلفنم رو برداشتم و شروع كردم به شماره گرفتن جواب نميداد تا دوستاش رو ديد من رو يادش رفت يعني رابطمون اينقدر براش بي معني بود؟يعني من رو به دوستاش ترجيح ميده،شايد اتفاقي براش افتاده
صداي زنگ گوشيم اومد بدون درنگ برداشتمش و جواب دادم
بكهيون با نگراني:خوبي حالت خوبه؟جواببب بده
*اوضاع هميشه اينطوري نميمونه..*
پ،ن:اوهوم اوهوم نويسنده صحبت ميكنه،ببخشيد كم بود😬من اين فيك رو عيد نوشتم و تا الان كه بيشترشو نوشتم بيشتر شده پارتا ببخشيد پارتاش كوتاس پارتاي جلوتر بيشتر😆
YOU ARE READING
It is my fault
Romanceشاید سخت باشه،دیدن خوشبختی کسایی که بهت اسیب رسوندن اما دارن زندگیشونو میکنن؛خیلی بده نتونی خودتو خلاص کنی،بخاطر اونای که دوست دارن،اما ی روز همه ی ما ناامید میشیم از خودمون،از دنیا،از اطرافیانمون اون موقعیت که دیگه عشق اول ادمم نمیتونه همه چیزو در...