Part 22

271 25 0
                                    


با صداي چند نفر چشمامو باز كردم
بكهيون:بهوش اومددددد
وقتي چشمامو باز كردم اولين چيزي كه ديدم چهار تا كله بود..
سوهو:اين عمرا بميره
لي:گفتم هيچش نيس،زيادي بزرگش كردين
كاي:فكرديم مردي
چانيول:من..من كجام؟
بكهيون:بيمارستان
چانيول:لي...سا كجاست؟؟!
لي:پيشه سهونه اون هيچيش نشده
چانيول:چرا من اينجام؟
سوهو:وقتي هواپيما تكون خورد تو كمربندت باز ميشه ميوفتي،بعدش بيهوش ميشي
چانيول:چند روزه اينجام؟؟؟
سوهو:دو روز
كاي:من ميرم دكتر رو خبر كنم
كاي رفت بيرون و با دكتر برگشت،بعد معاينم
دكتر:آقاي پارك شما بايد چند روز ديگه تو بيمارستان بمونيد تا حالتون خوب بشه
حرفي نزدم حوصله بحث كردن و نداشتم فكر هم پيش ليسا بود يعني الان حالش خوبه؟
سوهو:چانيول ما ميرم بكهيون پيشت ميميونه
چانيول:باشه
سوهو و بقيه رفتن همش فكر ميكردم بايد از بكي بپرسم كه
بكهيون:ميدونم ميخواي چي ازم بپرسي،وقتي هواپيما فرود اومد اون همش بالا سر تو بود كه بهوش بودي،ترسو ميشد تو چشاش ديد تر از دست دادن تو...
فلش بكــ
از ديد ليسا
امبولانس اومد چانيول و برد منم به عنوان همراهش باهاش رفتم تمام سرش خوني بود
ليسا:چانيولااا تو نبايد بميري،ازت خواهش ميكنم
دستشو محكم گرفته بودم نميتونستم از خودم جداش كنم
ليسا:هي چانيول،شوخي بسه هههه خنديدممم
بازم هيچ جوابي ازش نشنيدم،اشكام سرازير شده بود
ليسا:اينقدر اذيتم نكنننن،بخاطر منم شده نميررررر
بالاخره رسيديم بيمارستان  چانيول رو بردن توي بيمارستان اما من نرفتم تمام لباسم و دستم خوني بود اينا خونه چانيول بود،چانيولي كه هميشه دوستش داشتم اما هيچ وقت قبول نكردم....
دو سه تا ماشين جلوم واستادن كه از تو مشكيه سهون اومد بيرون
سهون:ليساااا خوبيييي؟
ليسا:چان..يول
سهون بهم رسيد،بقيه از ماشيناشون پياده شدن،كنترل كارام دست خودم نبود،رو زمين زانو زدم
ليسا:اگه بميره چي؟؟؟
سهون اومد بغلم كرد
سهون:نگران نباش چانيول نميميره
هق هق ميكردم نميتونستم خودمو كنترل كنم...
بكهيون:بچه ها بهتره بريم تو همين الاناس كه خبرنگارا برسن،سهون كمكم كرد بلند شم...رو صندلي نشسته بودم كه دكتر اومد
دكتر:شما همراهان اقاي پارك هستيد؟
همه با هم:بله
دكتر:تونستيم خون ريزيشون رو بند بياريم،بايد بهوش بيان ببينيم چطور پيش ميره
و رفت
لي:ليسا تو برو خونه سهون ميرسونت
ليسا:نه من بايد اينجا باشم
لي:بودن و نبودن تو فرقي نميكنه،فقط خودت خسته ميشي خواهش ميكنم
لي راست ميگفت،با سهون رفتم به سمت خونه
پايان فلش بكـ
بكهيون همه اتفاقاي كه افتاده بود وقتي من بيهوش بودم رو برام تعريف كرد،باورم نميشه ليسا اينقدر نگران من بود
از ديدي ليسا
داشتم كلافه ميشدم يعني بهوش اومده؟! اصلا چرا من برام مهمه؟!واييي دارم ديوونه ميشم،بايد برم ديدنش
نامرديه نرم اون وقتي من بيمارستان بودم اومد ديدنم
لباسامو عوض كردم و از يه گل فروشي گل روزاي قرمز خريدم
واقعا دور از ادبه كه نرم ديدنش،نفسو صدا دار بيرون كردم...

It is my fault Where stories live. Discover now