Part 35

289 19 0
                                    


بكهيون:چرا با من اينكار رو ميكني؟
جيسو:چون اين بهترين راهه از اولم رابطه ما اشتباه بود
بكهيون:يه اشتباه شيرين...
با صداي در لي به سمت در رفت
راوي
ليسا:كجاست؟
لي:چي كجاست؟؟
ليسا:جينا
ليسا سرشو انداخت رفت تو
ليسا:جينااااا
سهون:واه چه خبرته
ليسا:اومدم جينا رو ببرم
چانيول:ليسا اروم باش
ليسا:چي تو اروم باشم اومدم بچم رو ببرم
جني:ليسا...
لي:پيش غريبه كه نيس پيش باباشه
ليسا:اون دخترمه من پس من براش تصميم ميگيرم
چانيول:منم باباشم
ليسا:اره اما فقط يه روزه...
جينا از آشپزخونه اومد بيرون
جينا:مامان
ليسا:جينا بيا بريم
جينا:نميام
ليسا:مياي
جينا:نمياممم
ليسا:من مادرتم بايد به حرفم گوش بدي
جينا:نميخواممم ميخوام پيش بابام باشممم هفت سال پيش تو بودم ميخوام الان پيش بابام باشم
ليسا(با داد):من تو رو بدنيا اوردم مسئوليتتم با منه نه كس ديگه ي
لي:اروم باش ليسا
ليسا:چي رو اروم باشم بچمم ديگه حرفمو گوش نميده خسته شدم از دست همتون ميفهمي خستههههه
چانيول:ليسا به خودت بيا
ليسا:چانيول تو ديگه حرف نزن همه اتيشا زير سر تو بلند ميشهههه كاشك هيچ وقت نميديدمتتتت
لي به بكهيون اشاره كرد كه جينا رو با جيسو ببرن بيرون خونه چون ميدونست ليسا به اين زودي ها اروم نميشه بعد از اينكه اونا رفتن همه جا ساكت شد
ليسا:چرا بهشون گفتي جينا رو ببرن
لي:تا اروم شي
ليسا:من ارومم خيلي ارومم ميدوني چيه لعنت به اون روزي كه پامو گذاشتم تو كره
چانيول:ليسا اروم باش
ليسا:ديگه جاي اروم شدنم برام نمونده  دارم ديوونه ميشم بچمم ديگه دوسم نداره
چانيول:جينا دوست داره ليسا
ليسا:اون نميخواد ديگه با من بمونه دوباره تنها ميشم من از تنها شدن ميترسم ميفهمي ديگه نميخوام تنها باشم
چانيول:كسي تنهات نميزاره
ليسا(با گريه):چرا ميزاره مثل تو مثل سهون الانم جينا من ديگه تحملشو ندارم،اگه جينا رو ازم بگيري من ميميرم
چانيول:كسي نميخواد جينا رو ازت بگيره اروم باش ...
و ليسا رو بغل كرد
ليسا:جينا هيچ وقت خانواده ي نداشت همه اينا تقصير منه تقصير منه كه ميترسيدم ازم بگيريش ميترسيدم از دستش بدم همش بخاطر خود خواهي خودمه
چانيول:كسي نميخواد جينا رو ازت بگيره چه الان ميفهميدم چه موقعه ي ديگه ي هرگز جينا رو ازت جدا نميكردم
از ديد بكهيون
يه دست جينا رو من گرفتمو يه دستشو جيسو
جينا:عمو بكي بنظرت مامانم از دستم ناراحته
بكهيون:نه عزيزم مامانت براي يه چيز ديگه ناراحته
به پارك رسيديم با اينكه شب بود چراغاي پارك روشن بود منو جيسو رو نيمكت نشستيم و به جينا كه داشت بازي ميكرد نگاه ميكرديم،شايد اگه منو جيسو بهم نميزديم الان ازدواج كرده بوديمو تشكيل خانواده داده بوديم
بكهيون:جيسو
جيسو:اوهوم
بكهيون:يه خواهش ازت دارم و اين اخرين خواهشم ازته
جيسو:چي؟!
بكهيون:فقط يه بار ديگه بهم فرصت بده
جيسو:اين بحث تموم شدس
بكهيون:فقط يه بار
جيسو:قول ميدي دوباره نااميدم نكني؟!
بكهيون:تمام سعيمو ميكنم
راوي
خوابگاه اكسو
چانيول به ليسا اب داد و ليسا يه ذره ازش نوشيد
ليسا:چانيول
چانيول:بله؟!
ليسا:ميتونيم يه خانواده باشيم؟!
چانيول هميشه دلش ميخواست خانواده با ليسا تشكيل بده اما باورش نميشد ليسا خودش به اون اين پيشنهاد رو بده
چانيول:معلومه سعي ميكنيم بهترين پدر و مادر دنيا باشيم و شايد...
ليسا:شايد چي؟
چانيول:شايد تو منو ببخشي و باهم ازدواج كنيم
ليسا:چانيول من خيلي وقته بخشيدمت...

It is my fault Where stories live. Discover now