Part 29

278 20 1
                                    


مراسم تموم شده همه رفتن،رز و جيسو تو ون نشستن..
جني كه يه شاخه گل رز قرمز دستش بود گذاشت پيشه
همه گلا
جني:ليسا الان تو ارامشي؟!هممون داغونيم،كاشك بودي
ميدونم خسته بودي اما چرا؟اميدوار الان خوشحال باشي
با صدا رز حرفشو ادامه نداد
رز:بيا بريم جني
قبل از اينكه سوار ون بشه به رودخونه ي كه دوسش رو
ازش گرفت تك نگاهي انداختو سوار شد...
خوابگاه اكسو
(همچنان راوي)
همه خسته يه جا ولو شدن،چانيول مثل هميشه رفت تو اتاقش،بكهيون رو مبل نشستو به رابطه نابود شده خودشو جيسو فكر ميكرد،سوهو به اينكه شايد ديگه نتونن ادامه بدن فكر ميكرد شايد ديگه هيچي درست نشه،سهون به كاراي كه نبايد ميكرد و اشتباهاتي كه انجام داده، و دوباره جاي خالي كاي و لي هس ميشد سوهو چند باري بهشون زنگ زده بود نه تنها سوهو كيونگسو هم چندين بار زنگ زد اما تنها جوابي كه ميگرفتن،هيچي بود...همه فكر ميكردن پايان اين داستان خوشه اما برعكسش شد،چرا معجزه وجود نداره؟!هيچوقت هيچكس فكرشو نميكرد اينجوري تموم شه...
همه هميشه اون چيزي كه ما انتظار داريم نميشه
چانيول تصميمشو گرفته بود ديگه نميخواست ذره اميدي هم داشته باشه اما دل ديوونش نميزاشت...
بعد چند روز غيبت لي بالاخره وارد خوابگاه شد همه با سوال پيج كردنش خستش كردن،و به سمت اتاقش رفت وقتي به اتاق چانيول رسيد مكثي كرد و تصميم گرفت باهاش صحبت كنه ، در زد و جوابي نگرفت اما بازم رفت تو اتاق..
لي:چانيول بيداري؟
جوابي نگرفت چانيول زير پتو بود،اون ميدونست چانيول نخوابيده اون ميدونست چانيول مثل خودش تو اين دوسال خواب اروم نداشته
لي:ميدونم بيداري
چانيول:خوبه
لي:ميخوام باهات حرف بزنم
چانيول:حتما ميخواي بازم نصيحتم كني كه فراموشش كنم؟!نگران نباش فراموشش ميكنم
لي:درست برعكس،چانيول هيچ وقت اميدتو از دست نده اميد داشتن تنها چيزعه كه انسان ميتونه باهاش زندگي كنه
وبه شونه چانيول ضربه ي زد و رفت،چانيول از حرفاي لي
سر در نمياورد،فكر ميكرد لي زده به سرش اما اون نميدونست كه لي يه چيزي ميدونست كه فراتر از باورش
بود...
لي اولين باري بود كه اينقدر شهامت داشت،ميخواست همرو از باطلاق وجودشون بكشه بيرون،همه خوابيدن،
خوابگاه سكوت مطلق بود اما كسي نميدونست اين سكوت موندني نيس...
از ديد كاي
امشبو پيشش موندم تا نترسه،اخه يه دختر تو خونه به اين بزرگي چطوري ميتونه نترسه؟!
-مطميني نميخواي بري خوابگاه؟!
+اوهوم،ميموندم اما فكر نكنم ديگه بياد
-مرسي
+براي؟!
-براي همه چيز...
-خواهش ميكنم...
راوي:
و هردوشون رفتن خوابيدن،اما كي ميدونست همه چيز اينجا تموم نميشه؟؟
...
باصداي زنگ گوشيش از خواب بيدار شد
كاي(خوابالود):بله؟
سوهو:كاياااااا تو كدوم گوري هستي؟؟همين الاننن بيااا خوابگاه،دو روز پيداتتتت نيس
كاي:باشه بابا،الان ميام حالا چرا داد ميزني
و شوهو تلفنو قطع كرد
كاي تلو تلو رو تختش خورد،و بالاخره از تخت اومد پايين
لباساشو عوض كرد و از پله ها خونه اومد پايين،متوجه بيدار بودنش شد
-هي كايااا بيدار شدي
-اوهوم
-كجا ميري؟
-سوهو بهم زنگ زده گفت بيا خوابگاه اگه نرم ميكشتم
-باشه برو
كاي در حالي كه داشت به سمت در ميرفت مكثي كرد و روشون برگردوند به طرف دختر
-هي
-بله؟!
-ليسا...ميدوني كه من هميشه پشتتم
-اوهوم،و ممنونم
و كاي راشو كشيد رفت....

It is my fault Where stories live. Discover now