لباسامو عوض كردمو،سوييچ ماشين رو از روي ميز برداشتم به سمت ماشين حركت كردم..
از ديد چانيول
مثل هميشه تو افكار خودم بودم،كه صداي كوبيده شدن در بهم به خودم اومدم،از اتاقم زدم بيرون تا ببينم كي خونه نيس،اول از همه اتاق شيو و چن رو باز كردم هردوشون داشتن خواب هفت پادشاه رو ميديدن،رفتم اتاق بكهيون،اونم خواب بود تو اين چند وقتي كه اتاقمو ازش جدا كردم با لي هم اتاقي شده بود،عه واستا ببينم لي پس كو؟حتما لي رفته بيرون،داشتم ميرفتم اتاقم كه متوجه باز بودن در اتاق كاي و كيونگسو شدم نميدونم چرا فضوليم گل كرده بود رفتم تو اتاقشون اما فقط كيونگسو بود..حتما لي و كاي رفته بودن باهم يه چيزي بزنن
از ديد لي
چيزي كه حدس ميزدم درست بود،لعنتي...لعنتي چرا زود تر نميفهيدم هانننن چرا؟لعنت به من بايد ميفهميدم
همه چيز همه چيز دوباره نابود شد...
از ديد چانيول
همه تاريك بود خوابم نميبرد،روي مبل دراز كشيدمو به
سقف خيره شدم يادت خاطرات خودم با ليسا افتادم البته
نه خاطرات بعد بلكه خاطرات خوب
*ليسا:دوست دارم
چانيول:منم دوست دارم*
ديگه هيچ وقت اون اتفاقا نميوفته،ميگن بدترين چيز تو دنيا عشق يه طرفس،عشقي كه من به ليسا داشتم يه طرفه بود و همين باعث شد من نابود بشم...
هيچ وقت فراموش نميكنم اما تلاش ميكنه تا به زندگيم
ادامه بدم،وقتي خبر خودكشي ليسا به دستم رسيد نابود
شدم،همه رسانه ها در موردش حرف ميزدن و حرف ميزنن اين بحث كه چرا اون خودكشي كرد بين مردم تمومي نداره،اما كمپانيش اعلام كرد به طور اتفاقي افتاد تو اب و مرد اما هرگز جنازش پيدا نشد،پليسا گفتن جريان اب جنازشو برده به به جاي ديگه،ازش چيزاي بعضي از وسايلي كه همراش بوده رو پيدا كردن
گردنبندي كه هميشه باهاش بود،و چند تا تيكه از
لباساش،ليسااون شب رفتو هيچ وقت برنگشت
اما هنوزم قلبم براش ميزنه يه حسي دارم يه حسي
كه تمومي نداره يه اميدي دارم كه اخرشم به نا اميدي
ميرسه
راوي
كاي پاشو رو گاز ماشين گرفتو با تمام سرعت به مكان مشخصي حركت كرد،رسيد به يه خونه ي ويلايي تقريبا
مجللي،ماشين پارك كردو با عجله به سمت در خونه رفت
زنگو پشت سر هم ميزد،همه جا تاريك بود،بعد از كلي در
زدن ،دختري زيباي درو باز كرد
-چيشدهههه؟؟؟
-من...ميترسم...كاي
و كاي در اغوشش گرفت
اونجا چه اتفاقي افتاده بود،اون كي بود هيچ كس نميدونه
YOU ARE READING
It is my fault
Romanceشاید سخت باشه،دیدن خوشبختی کسایی که بهت اسیب رسوندن اما دارن زندگیشونو میکنن؛خیلی بده نتونی خودتو خلاص کنی،بخاطر اونای که دوست دارن،اما ی روز همه ی ما ناامید میشیم از خودمون،از دنیا،از اطرافیانمون اون موقعیت که دیگه عشق اول ادمم نمیتونه همه چیزو در...