خوابگاه اكسو
رواي:
همه سر ميز صبحونه بودن،همه جا ساكت بود كه صداي باز شدن در اومد،همه به سمت در برگشتن،و كاي بالاخره بعد از دو روز اومد خونه و سر صندلي خودش بغل سوهو
نشست،سوهو يه پسه گردني بهش زد و كاي اخي بلندي گفتو همه زدن زير خنده،بكهيون شروع به جك گفتم كرد
تا به ظاهر همرو شاد كنه،صداي خنده هاي همه تو خونه
ميپيچيد به جز چانيول و لي،همه سعي ميكردن به روي خودشون نيار كه غمي تو دلشون حس يا ناراحتن فقط يه لبخند مصنوعي كافي بود تا دل طرف مقابل رو شاد كنه
لي سعي ميكرد با صبحونش بازي نكنه اما دست خودش نبود از ميز صبحونه پاشدو تشكري كرد و كتشو ورداشت به سمت خونه جني حركت كرد
...
با اعتماد بنفس در زد و جني كه هنوز لباس خوابش تنش بود در و باز كرد،با كمال تعجب به لي نگاه كرد باورش نميشد لي بعد از دوسال اومده بود ديدنش سكوت بينشون با حرف لي شكست
لي:ميتونم بيا تو؟
جني:ا...ره
و رفت كنار تا لي بره رو،لي روي مبل نشست و جني هم روي مبل رو به رويش
لي:ميخواستم درمورد يه چيزي باهات صحبت كنم
جني؛ميشنونم
جني مطمينم بود كه لي ميخواست رابطشون رو تموم كنه و امادگيشو داشت
لي:هيچوقت نا اميد نشو
جني:چي؟!
لي دست جني رو گرفت به ارمي فشارشون داد
لي:جني بهم اعتماد كن من همه چيزو درست ميكنم بهت
قول ميدم
جني:چيشده لي؟!
لي:بعدا ميفهمي
و از رو مبل پاشد و رفت
...
پاشو از رو گاز برداشت به سمت خونه ي بزرگي كه توي اون حقيقت بزرگي بود راه افتاد در ماشين و بست با قدم هاي استوار راه ميرفت ميدونست بايد امروز همه چيز
عوض شه،زنگ در رو با شهامت زد،بعد از چند دقيقه انتظار دختر كوچولوي هفت هشت ساليي،در و باز كرد
چيزي كه ذهنش ميگذشت اين بود كه اين دختر كيه؟
نكنه...سعي كرد منتظر بمونه تا جوابشو از ليسا بپرسه
لي:كوچولو..ليسا كجاست؟
جينا:با مامانم چيكار دارين؟
لي باورش نميشد اين بچه چي ميگه
لي:من دوستشم
با صداي كه از تو اومد هردومون برگشتيم به سمت صدا
ليسا:جينا كي..ه
از ديد لي
بعد از چند سال صداشو شنيدم،اومد دم در باهم چشم تو چشم شديم معلوم بود از ديدن من خيلي تعجب كرده...
لي:مي..تونم بيا تو؟
ليسا:آ...ره
و سه تايمون رفتيم بالا
ليسا:جينا برو بالا تو اتاقت
جينا باشه ي گفت و رفت
لي:چطور ممكنه؟
سكوت
لي:جواببببب بدهههه
ليسا:تو هيچي نميدوني
لي:نه نميدونم ولي ميدوني چيرو ميدونم اينكه همه نابود
شدن،همه شكست همه خورد شدن اما تو چي نشستي
با كاي دارين به ريش ما ميخنديننننن؟؟؟؟
ليسا:من چيكار ميتونستم بكنم هاااااننننن؟؟؟
لي:ميتونستي ما رو نابود نكني ميتونستي ماهم درك كني،فكر ميكني از دست دادن يه عزيز اينقدر راحته؟
ميدوني چقدر شبا خوابم نبود كه چرا من اون شب پيشت نبودم تا خودتو نكشي،نگو تو و باكي نشسته بودين ما رو تماشا ميكردين،لذت بردين نه؟نابود شدنه همرو و به خصوص چانيول رو ديدين لذت بخش بود؟
ليسا:بسهههه تو چيزي نميدوني،من بخاطر هممون اين كار رو كردم يه چيزاي هس كه تو نميدوني...
لي:من هيچي رو نميدونم من حتي نميدونستم تو بچه
داري ليسا ميفهمي؟اين موضوع رو هم ازم پنهان كردي
تو اصلا ميدوني ما چي كشيديم؟
ليسا:تو ميدوني من چي كشيدم
لي:من بعد از دوسال وقتي به كاي شك كردم مشكوك ميزنه تعقيبش كردم،و منتظر موندم بره وقتي از پنجره خونت اومدم تو تو رو ديديم،اصلا باورم نميشد كه چطور
تونستي اين كار رو با ما بكني دو روز تمام تعقيبت كردم
حتي سر مراسم يادبودتم رفتي..
ليسا:پس اون كسي كه اومد تو خونم تو بودي
لي:ليسا خواهش ميكنم خواهش ميكنم اين بازي رو تمومش كن همه ما به اندازه كافي خورد شديم،چانيول
نابود شده،اون حتي نميدوني تو بچه داري؟؟؟ هيچكدوممون نميدونستيم،ليسا باباي اون بچه كيهههه؟؟
وايسا ببينم نگو كه حدسي كه ميزنم درسته
ليسا نگاهي به معني اينكه حدسم درسته بهم كرد،لعنتي چرا اين مدت نفهميده بودم....
YOU ARE READING
It is my fault
Romanceشاید سخت باشه،دیدن خوشبختی کسایی که بهت اسیب رسوندن اما دارن زندگیشونو میکنن؛خیلی بده نتونی خودتو خلاص کنی،بخاطر اونای که دوست دارن،اما ی روز همه ی ما ناامید میشیم از خودمون،از دنیا،از اطرافیانمون اون موقعیت که دیگه عشق اول ادمم نمیتونه همه چیزو در...