Part 13

355 31 0
                                    

پارت 13
#تقصير_منه
از ديد سوهو
تو اين چند وقت فضاي خوابگاه خيلي دپ بود،بكهيون و جيسو،از اون طرف لي كه اصلا خوابگاه نيس يا خونه ي جني يا بيمارستانه،از اونور حال خراب چانيول اون چانيول قديمي نيس اون چانيول كه من ميشناختم هميشه حال همه رو خوب ميكرد،اينكه بشينه كونجه خونه حرفي هم نزنه،شايد من دارم اشتباه ميكنم اون بعد از جدايش از ليسا اينطوري شده بود اما سعي ميكرد خودشو خوشحال جا بزنه،با صداي گوشيم به خودم اومدم
سوهو:بله؟
لي:هيونگ ليسا بهوش اومد
سوهو:واقعااا!!؟؟
لي:اره
سوهو:چانيولاااا بياااا،لي بعدا بهت زنگ ميزنم
چانيول به استرس اومد سمتم
چانيول:چيشده هيونگ
سوهو:ليسا..ليسا بهوش اومد
بالاخره بعد از مدت طولاني لبخند رو دوباره رو لباي چانيول ديدم...اما اون فقط يه لبخند زد و دوباره رفت تو اتاقش...
از ديد لي
يه هفته ي از بهوش اومدن ليسا گذشته بود،و به بخش منتقلش كرده بودن،باورم نميشد چانيول نيومده ديدنش اون واقعا اينقدر ليسا براش بي ارزشه؟!! دنبال جني رفت  و به سمت بيمارستان حركت كرديم
جني:بنظرت من رو ميبخشه؟!!
لي:معلومه
جني:اخه من خيلي باهاش بد رفتار كردم
يه نگران نباشي گفت و به رانندگيم ادامه دادم،جلوي در بيمارستان پر از خبرنگار بود،كه بالاخره تونستيم از دستشون در بريم
جني پشت در نفس عميقي كشيد  و در زد
ليسا:بيا تو
جني رفت و منم پشت سرش رفتم تو اتاق
جني از راه نرسيده شروع به گريه كردن كرد
جني:ليسااا من و ببخش من بد كردم😭😭
به سمت تخت ليسا رفت
ليسا:هي ديوونه من خيلي وقته بخشيدمت اينقدر گريه نكننن
ليسا جني رو بر خلاف چيزي كه تصور داشتم بخشيد، دوباره ليسا مثل قديما ميخنديد اين نشونه ي خوبي بود؟!!
نميدونم،اما دوست دارم هميشه خوشحالي ليسا و جني رو ببينم...اما با وجود چانيول هيچ كدوم از اين اتفاقا نيوفته...
از ديد بكهيون
چند وقتي بود جيسو رو نديده بودم،اون همش پيش خانوادش بود منم همش تو خوابگاه،هميشه خوابگاه برام بهترين جاي دنيا بود اما الان،برام مثل جهنمه،ديگه هيچكدوممون ادم سابق نميشيم نه چاني نه من نه لي نه ليسا و نه جيسو....شايد اگه چانيول اون كار احمقانه رو نميكرد الان همه چيز خوب بود هيچ اتفاقي هم نميفتاد... هيچ اتفاقي...
از ديد جيسو
با سر درد شديدي از خواب پاشدم،داشتم خواب بدي ميديم من..من تو يه ماشين بودم با چند نفر ديگه و...اصلا بايد فراموشش كنم اون فقط يه خواب بود همين
از اتاق بيرون اومدمو از پله ها پايين رفتم،سر ميز صبحونه نشستم پيش خانوادم يعني اونا بهم گفتم خانوادمن،اصلا نميدونم چه اتفاقي برام افتاده،اون پسره كيه كه همش مياد بهم ميگه من رو ميشناسي،من الان مثل يه ماهي ميمونم كه سه دقيقه يكبار حافظشو از دست ميده...
از ديد چانيول
واقعا چرا من اينقدر ترسوم؟!!حالم از خودم بهم ميخوره همه ي اين اتفاقاي كه افتاده همشون تقصير منه... اگه من براي ليسا مثل ادم توضيح ميدادم چه اتفاقي افتاده الان اون تو بيمارستان نبود.از وضعيت خودم خندم ميگيره حتي نميتونم برم ملاقاتش من ديگه چه دوست پسريم؟!!هه ببخشيد فراموش كردم من خيلي وقته دوست پسرش نيستم،حتي ديگه يه ادم معمولي هم تو زندگيش نيستم...با صداي سهون به خودم اومدم
سهون:يااا چانيولا تو كه هنوز اينجايي!!
چانيول:ميخواستي كجا باشم؟!!!(چشم غره به سهون ميره)
سهون:هيونگ تو بايد الان پيش ليسا باشي
چانيول:سهون همه چيز بين من و اون تموم شه چرا شماها نميفهميد؟!!
سهون:هر كسي رو بتوني خر كني من و نميتوني بكني(چانهون ايز ريلللل)
چانيول:برو سر اصل مطلب
سهون:تو هنوز ليسا رو دوست داري اين رو بفهم
چانيول:تو داري به من ميگي من كي رو دوست دارم كي رو دوست ندارم؟!!
سهون:چانيول همه ي ما ديدم،تو با ليسا يه ادم ديگه بودي،چانيول چرا داري خودتو گول ميزني بسه تمومش كن چرا واقعيت رو به همه نميگيييي؟؟
چانيول(با داد):چه فرقي ميكنه هاننن؟؟وقتي ديگه اون ازم متنفر باشه
سهون:چانيول ديوونه شدي؟؟ليسا هيچ وقت ازت متنفر نبوده و نه خواهد بود
شايد سهون راست ميگفت،ليسا هميشه دوسم داشت اما من هميشه پسش ميزدم،من بايد اين وضعيت رو درست كنم
هر جوري كه شده،لباسمو پوشيدم و تو راه يه دست گل خريدم
.
.
.
از اطلاعات شماره اتاقش رو پرسيدم و به سمت در اتاقش رفتم قلبم هر لحظه تند تر و تندتر ميزد
نفس عميقي كشيدمو در زدم...

It is my fault Where stories live. Discover now