•Six•

1.2K 225 21
                                    

°•Unedited•°

زین اه کشید‌.موهای سیاهشو چنگ زد.چشماشو مالید‌.آرزو میکرد اون باد زیر چشمش از بین بره.اون باید برای لیام خوب بنظر بیاد.

پسر چشم عسلی سرشو تکون داد.لباساشو درآورد. رفت تو حموم داغ و سوزانی که آماده کرده بود.خودش رو هی شست و هی شست و هی شست جوری که این چنگ انداختن میتونست تمام آثار نایل و الکل رو ازبین ببره اون نیازی نداشت اون دوتا عوضی نفرت انگیز رو یادآوری کنه.

اومد بیرون، جین مشکیشو پوشید- که نسبتاً خیلی نو بود حالا که دیگه مثل قبل شلوار راحتی نپوشیده بود  - یکی از هودی های سایز بزرگ لیام رو پوشید. کلاهشو رو سرش کشید.از یکی از ادکلن های لیام به زیر بغلش زد و جورابشو پوشید و روی تخت دراز کشید.

اون بوی لیام رو میداد.حسی مثل لیام داشت.الان تنها چیزی که نیاز داشت این بود که بیبیش تو بغلش باشه و همه چیز رو بهتر کنه.

" زین ؟ " هری وارد اتاق دوستش ( میشه الان بهشون گفت دوست دیگه آره ؟ ) بدون اینکه در بزنه شد.

" ماشین اماده س ، میتونی تا دو ساعت دیگه بری "

همین.و بعدش پسر مو فرفری رفت.زین به پایین نگاه میکرد و به دستش خیره شده بود.میخواست بدونه هری - همون هری همیشگی که سر و صدا میکرد و با هیجان میپرید - کجاست .صدای شادش جاش رو به یه تن اروم و غمناک داده بود که خیلی عجیب یکنواخت بود.

***

" مطمئنی که نمیخوای بیام دنبالت ؟ " هری از روی مبل گفت.
" کی میدونه شاید یه تصمیم احمقانه دیگه گرفتی "

و زین بهش نگاه کرد.دستش رو دستگیره ی در موند وقتی حرفی که هری زد رو متوجه شد.حس کرد قلبش افتاد تو شکمش.

" دیگه نمیپیچونم ، من عاشق لیامم " زین گفت.قلبش از گفتن اسمی که صاحب قلبش بود لرزید.

" صحیح " هری سرفه کرد.چشماشو چرخوند. " تا حالا چند بار اینو گفتی ؟ تو هیچوقت نپیچوندی مگه نه ؟ "

حرفای هری زهر دار بودن.طنز خشک داشتن و یه حقیقت تلخ بودن که زین فقط میخواست فراموششون کنه.

زین به پایین نگاه کرد.چشماش خیس شدن و یه هق هق ازش شنیده شد.کاملا جلوی در افتاد پایین.اون کاملا حس افتضاحی داشت و میدونست که لیام کاری میکنه حالش بهتر بشه.

هری از جاش جم نخورد، فقط همینطور به بدن لرزونش نگاه کرد. ولی بعد دیگه زیادی شد، چون هری یاد آسیب پذیری‌ای افتاد که زین تو خودش نگه داشته بود، و بنابرین از جاش پا شد و آه کشید وقتی کنارش زانو زد.

" هی .. باشه..شششش .. " هری زمزمه کرد.دستشو پشت زین بالا پایین میکرد.

" من متاسفم عصبانی شدم باشه ؟ اما میدونی لیام بهترین دوست منه.من باید به اون کمک میکردم..اما اون ازم خواست حواسم به تو باشه. برای همینه که نرفتم...من از این عصبانی نیستم که تو با نایل خوابیدی..منو اون بهرحال بهم نمیخوردیم.من بالاخره بیخیالش میشم...اما لیام همه چیشو به تو داد...زین تو اولین کسی بودی که دستشو گرفت.اولین کسی که بوسید.اولین سکسش.اولین قرارش.اولین تو همه چیز. و تو اینو گرفتی و پرتش کردی دور.این چیزیه که منو عصبانی میکنه.لیام چیزی نیست که قدرشو ندونست. اون تو نوع خودش تکه "

زین فین فین کرد و به اون پسر مو فرفری نگاه کرد.اون میدونست که لیام مهربونه.اون میدونست که دوست داشتنش خالصه و واقعا هم بود. و اون فقط ولش کرد.

اون مناسب بود و بعد اون فهمید و از یه اصطلاح رایج استفاده کرد.اون یه الماس رو برای یه تیکه ذغال سنگ انداخت دور.اما اونقدر سوخته بود که فهمیده بود یه الماس از دومی خیلی بهتره.

" چیکار باید بکنم ؟ من خیلی عاشقشم هری ، من میخام برگرده " صدای زین وسطش شکست و هری میدونست که زین از قوی ترین ادمایی بود که میشناخت و اگه ترک کردن لیام انقد زیاد روش اثر میذاشت، یه این معنی بود که زین دیوانه وار عاشق اون پسر بود.

" بهش یکم وقت بده " هری گفت. " تو خیلی زود میخوای ببینیش زین.بذار یکم بهتر بشه.بذار یکم بیشتر خودشو جمع کنه.میدونه که اون مال تو عه. اون جایی نمیره "

زین بی صدا قبول کرد.اون میخواست هرچه زودتر لیام برگرده.اون میدونست هری لیام رو بهتر میشناسه.هری لیام رو توی وضعیت خوب و بدش بیشتر از زین دیده بود.هری لیامو از وقتی که سه سالش بود میشناخت. و میدونست که حق با هریه.بعد همه ی اینا لیام هنوزم تحت تاثیر کارای زین تو این یک سال و چند ماه بود.

و اگه زین میخواست که به قلب از جنس طلا لیام برگرده ، لیام کاملا میشکست. و تا مرز دیوونه شدن میرفت.لیام خیلی اسیب پذیر بود. حتی یه لمس کوچیک هم بهش یه شکستن بزرگ میداد.یا یا زخم بزرگتر.که درنهایت باعث سقوط و افتادنش بشه.

با یه قلب پر از درد و اه زین قبول کرد و به سمت پله دوید و رفت بالا.تا برای کسی که عاشقشه نامه بنویسه.


دوستان همینطور پیش‌ بره دگ مجبور میشم آنپابلیش کنم
بقیه رو تگ کنین لطفن
Tnx 4 ur time🙏
Yamna🏳️‍🌈

Love, Cheater. >> Ziam {Persian Translation}Where stories live. Discover now