•Twenty-Nine•

1.1K 189 40
                                    


۴ماه .

هنوز با یه کمای ابدی پیش میرفت ، که حقیقتش ، داشت یه چرخه‌ی رقت‌انگیز میشد ‌.

" لندون امروز صاف نشست "

لیام به بدن شل زین اطلاع داد ، یه دستشو توی موهای چرب شوهرش برد .

" خیلی عجیب بود . تو حالت خوابیده روی مبل گذاشتمش تا شیشه‌شیرشو بیارم، برگشتم و دیدم نشسته "

لیام وقتی خاطره‌هاش یادش اومدن، با علاقه نخودی خندید .

" میدونم میخواستی اونو ببینی "

پسر موقهوه‌ای آه کشید و شقیقه‌ی زین رو بوسید .

" همیشه وقتی بحث بچه ها بود خیلی مشتاق بودی . البته ، وقتی مست بودی ، اون یه داستان دیگه بود "

--------

" دادا !"

لویی ریز خندید و با تاتی‌تاتی کنار زین اومد و یه تیکه کاغذ بهش داد .

چشمای قرمز زین روی پسرش فرود اومد و اون پوزخند زد . کاغذ رو از چنگش بیرون کشید . نفس پسر کوچیک بی‌صدا برید ولی هنوز رفتار امیدوارانه‌اش رو نگه داشت وقتی زین نقاشی رو بررسی کرد .

" لویی، تو چند سالته ؟"

زین پرسید ، صداش از هرگونه احساسی خالی بود وقتی نقاشی‌ای که از خودش و لویی بود رو بررسی میکرد که هردوشون توش دو تا قامت مثل خط بودن .

با این وجود ، چیزی که آزارش میداد؛ این بود که لویی اسمشو " لوی" تلفظ کرده بود .

" یک ، دادا !"

لویی گفت و با افتخار یه انگشتشو بالا آورد .

" صحیح‌"

زین چشماشو چرخوند

" و هنوز نمیدونی اسمتو چطور تلفظ کنی . عجب نی‌نی‌ای هستی "

و در کمال وحشتِ لویی ، زین کاغذ پر از مداد شمعی رو پاره کرد و اونو جلوی پاهای کوچک لویی انداخت

" برو پاپای بی‌مصرفتو اذیت کن "

زین کشیده گفت و چشماشو روی تلویزیون متمرکز کرد ، طوریکه لویی بی‌صدا هق‌هق کرد و با خستگی سمت آشپزخونه رفت رو انکار کرد .

-------

" تو خیلی لویی رو دوست داشتی زین "

لیام آب‌دهنشو قورت داد .

" و اون تو رو دوست داشت . شما جدایی ناپذیر بودین . چی شد ؟"

Love, Cheater. >> Ziam {Persian Translation}Where stories live. Discover now