یازده ساعت طول کشید .یازده ساعت از جیغ های بنفش لیام . یازده ساعت از هلداده شدن زین توسط لیام و بعد تو آورده شدن توسط خواهش های لیام . یازده ساعت از دو لیوان قهوه تو یه ساعت مصرف شده توسط مرد با پوست تیره . یازده ساعت از گامبرداشتن به عقب و جلوی کارن ، با فکر کردن به اینکه یه چیزی رو فراموش کرده . یازده ساعت از درد و جیغ های مشقت بار تا لندون ( Landon) اوریون مالیک- پین ، یه توپ کوچولوی صورتی پیچیده شده تو یه پتوی آبی ، توی بازوهای یه لیام خیلی خیلی خسته گذاشته شد .
یازده ساعت بعد ، خدا بهشون یه نعمت داده بود .
لیام ، تنها کلمهای علاوه بر " دوست دارم " بود که از دهن زین بیرون اومد بلافاصله وقتی چشماش به بیبیبویاش افتاد .
اون خیلی خوشحال بود ، میشه گفت پرسرور حتی . اون بالاخره بیبیبویشو داشت - بیبیبویای که بیشتر از نصف حاملگیش رو به خاطر رفتار های گاییده شدهاش از دست داد - ولی در هر صورت بیبیبویاش .
" زین "
صدای لیام نرم و خسته بود ، ولی لبایی که گذاشت اون اسم ازشون بیرون بیاد لبخند میزدن .
" میخوای لندون رو تو بغلت بگیری؟ "
قلب زین یه ضربان پروند و نفسش تو سینه حبس شد وقتی سمت لیام رفت ؛ دستشو دراز کرد تا اونو با تردید روی گونهی لیام بذاره . سعی کرد از جیغ و هورا کشیدن خودداری کنه وقتی لیام سمت لمسش خم شد و گذاشت گونهشو نوازش کنه .
" می- میتونم ؟"
" معلومه زی . اون پسر تو هم هست "
لیام به نرمی لبخند زد ، لندون رو از دستاش به مال زین انتقال داد .
زین لبخند زد و قشنگ برای چند دقیقه به لیام خیره شد ، قیافهی زیبای شوهرشو تو ذهنش ثبت کرد .
پیشونیش مرطوب و عرقی بود ؛ رد اشک رو گونههاش بود و لباش ترک خورده بودن ، و یه رنگ صورتی رنگپریده داشتن .
ولی مشخصاً ، از دید زین ، اون مثل یه خدا بود - یه خدا که میتونست با بشکن زدن کاری کنه زین به پاش بیوفته .
" سلام بیبی "
زین با عشق گفت ، چشماشو به نوزاد کوچولوی روبروش گردوند .
دو تا چشم عسلی بزرگ بهش نگاه کردن . یه دماغ کیوت کوچولو جمع شد وقتی زین یه رگه از موهای قهوهای کمرنگ رو کنار زد . و بعد انگشتش بلافاصله توی یه مشت کوچیک قفل شد ، زین طوری که پوست نرمش با رنگ پوستش مَچ بود رو تحسین کرد .
لندون زیبا بود و زین میتونست گریه کنه ، همینکار رو هم کرد .
" زی ؟"
لیام با ناراحتی زمزمه کرد وقتی متوجه اشکایی شد که از چونهی شوهرش پایین میریخت .
" مشکل چیه ؟"
زین یه نفس لرزون بیرون داد و با چشمای اشکی به لیام نگاه کرد و اون موقع بود که لیام این حقیقت بهش برخورد کرد که شوهرش چقدر آسیبپذیر بود .
" لیام "
زین سکسکه کرد .
" من- من لیاقت اینو ندارم لی . من لیاقت این پسر زیبا رو ندارم . من - من ندارم . من دیگه لیاقت هیچی رو ندارم . فاک لی ؛ دوست دارم "
ضربان قلب لیام بالا رفت وقتی اعتراف عشق زین رو شنید ، و گلوش التماس کرد و خارید تا بگه چقدر عاشق مرد مومشکیه . ولی لباش خودشونو مهروموم کردن ؛ با لحبازی ، نذاشتن کلمات بگذرن .
" زین "
لیام بالاخره زیرلب گفت . قلبش محکم تو قفسهی سینهاش میکوبید وقتی زین با چشمای عسلیای که انگار عشقش برای لیام رو نشون میدادن بهش نگاه کرد .
" اونطوری نگو خیله خب . تو گند زدی ، بله . تو به من آسیب زدی ، بله . ولی برخلاف چیزی که الکل تو رو بهش تبدیل میکنه ، زین مالیک ، تو هم از ظاهر و هم از باطن یه آدم زیبایی و این پسر کوچولو بینهایت خوششانسه که تو رو داشته باشه . "
قیافهی زین براش درخشید و لیام خیلی حس عاشقی کرد . لیام خیلی عاشق زین بود . عشقش هیچوقت متوقف نشده بود - هیچوقت نشد ؛ به خاطر همون بود که برای یه سال وقتی داشت صدمه میدید با زین موند .
ولی نمیتونست به زین بگه ، نمیتونست بذاره بهش آسیب بزنه ، نمیتونست دوباره قلبشو تسلیم کنه ، نمیتونست ...
" من فقط "
زین از بینیش نفس گرفت ، با علاقه به بیبیبویاش خیره شد قبل از اینکه به لیام نگاه کنه ، اونو از افکارش بیرون کشید .
" من فقط امیدوارم بهتر از طوری که با لویی رفتار کردم باهاش رفتار کنم . فاک ، لی ، من خیلی باهاش بد رفتار کردم. کاری کردم سریعتر از اونی که باید ، بزرگ شه . برای یه سال بهش عشق ندادم . باید براش جبران کنم نه ؟ لویی و لندون کوچولوهای -- لیام ؟ لی مشکل چیه ؟ "
زین حرف خودشو قطع کرد وقتی به لیام نگاه کرد ، که قیافهاش به طرز مرگواری سفید و رنگپریده شده بود ، چشمای قهوهای گرمش گشاد شده بودن و پر از سراسیمگی بودن .
لیام سریع به حالت نشسته دراومد و زین میخواست اعتراض کنه - میخواست به لیام بگه برا سلامتیش ضرر داشت با توجه به اینکه اون تازه زایمان کرده بود . ولی لیام دهنشو باز کرد تا حرف بزنه قبل از اینکه محکم اونو ببنده .
چشماش از اشک پر شدن وقتی با حالت اورژانس به زین نگاه کرد .
" لویی . هیچکس لعنتی لویی رو از مدرسه برنداشت ! اون ۱۲ ساعته که تنهاست !"
_____________
#پر_رنگ :|
Tnx 4 ur precious time🙏
Yamna🏳️🌈
ESTÁS LEYENDO
Love, Cheater. >> Ziam {Persian Translation}
Fanfic[Completed] زین سعی میکنه دنبال رستگاریای بگرده که لیاقتشو نداره ، و بعد از خیانت کردن به لیام بهش نامه میفرسته و همیشه اونا رو با " Love, Cheater." امضا میکنه تا به احساسات کمی که توی خودش نگه داشته اضافه کنه .