•Fourteen•

1.2K 215 136
                                    


" زین ؟ چی -- عو لعنتی "

نایل داد زد وقتی در رو باز کرد تا یه زین عصبانی رو با یه مشت به همون اندازه عصبانی آشکار کنه .

بلوندِ فیک به‌ عقب‌ تلوتلو خورد درحالیکه چشمشو نگه داشته بود و زین غرولند کرد ؛ به دیوار فشارش داد .

" تو مادر فاکی به خطارفته‌ی فاکی " زین با خشم گفت .
" توی لعنتی چه گوهی به شوهر من گفتی ؟"

" من فقط حرفایی که هرشب بهم میگفتی رو گفتم دیوث " نایل پوزخند زد ، فشار‌ مرگ‌آور زین رو از خودش کنار زد .

" یادت نمیاد زینی ؟ تمام اون شبا وقتی توم ضربه میزدی بعد میگفتی شوهرت چه جنده‌‌‌ی آویزون و رومخی بود ؟ و اینکه چطور از لویی متنفر بودی چون نمیتونست درست و حسابی حرف بزنه و سریع یاد نمیگرفت ، بنابرین یه عقب‌افتاده طبقه‌بندیش میکردی . انگشت اشاره‌ی لعنتیتو بالا نیار مالیک ( منو متهم نکن) ، چون من یه آدم بد هستم آره ، ولی من یه پست‌فطرت نیستم . برعکس تو "

زین چشماشو محکم بست وقتی خاطره‌های مبهم یهویی بهش برگشت . اون ناله کرد وقتی همه‌ی کلمه‌هایی که شوهرش و پسرشو تو حالت مستی خطاب کرده بود یادش آورد . ولی اون میدونست اونا حقیقت نداشتن ، چون از نظر اون ، خانواده‌ی کوچیک اون - علی رغم نادیده گرفته شدن و یجورایی بدرفتاری‌شدن نسبت بهش- بی‌نقص بود .

" اولین توهینی که به لیام انداختی رو یادت نمیاد ؟‌" نایل با خشم گفت .
" یا باید بهت یادآوری کنم که موقعی بود که برای اولین بار بهش خیانت کردی ، اونم توی تولدش . اونو یادت میاد مالیک ؟"

---------

" دادا !" لویی با هیجان گفت وقتی زین از روی‌ زمین بلندش کرد .
" دادا بالا !" زین با نرمی لبخند زد قبل از اینکه روی شکم لویی فوت کنه ، که باعث شد بچه‌ی یه ساله بلند ریز بخنده .

" ددی ، لاو . باهام بگو بیب . دَ ... دی "
زین سعی کرد ، روی مبل نشست و پسر یه ساله رو روی زانوش بالا و پایین کرد .

" د ..." لویی سعی کرد . زین پهن لبخند زد و تشویقش کرد تا ادامه بده .
" د ... دا !"

لبخند زین از صورتش افتاد و از ناامیدی آه کشید . لویی الان یه سالش بود ، تقریباً دو ، با این وجود هنوز نمیتونست حتی بگه ددی . در حالیکه بچه‌های هم‌سن اون میتونستن .

" چرا نمیری سراغ پاپا ، مهمونا الان میرسن "
زین آه کشید ، لویی‌ رو زمین گذاشت .

پسر یه ساله به کمبود محبت اخم کرد ولی به هرحال با تاتی‌تاتی سمت اتاقشون رفت .

زین یکم تو گوشیش چرخید قبل از اینکه صدای تپ‌تپ اومد ‌. گوشیشو خاموش کرد و چرخید تا به شوهرش نگاه کنه .

Love, Cheater. >> Ziam {Persian Translation}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora