•Twenty-Three•

1K 217 63
                                    


" مامان لطفاً "

لیام آه کشید و به برآمدگی عظیم روی شکمش که نمیذاشت دکمه‌های کتش رو ببنده اخم کرد .

" فقط میرم لویی رو از مدرسه برمیدارم و مستقیم میام خونه "

کارن چشماشو چرخوند ، کت رو از روی شونه‌های پسرش برداشت و روی مبل انداخت .

" نه ، تو لویی رو برنمیداری . من برمیدارم "
اون گفت .
" بچه‌ی تو هرلحظه ممکنه بیاد و من بهت اجازه نمیدم --"

کارن حرفشو قطع کرد وقتی دید لیام یهویی دولا شد و دستاشو روی شکمش گذاشت .

صورتش از درد کج شد ، یه صدای هیسس مانند از لباش بیرون اومد و چشمای گشادش به چشمای مادرش افتاد وقتی متوجه لکه دار و خیس شدن شلوار راحتیش شد .

بچه داشت میومد .

---------

" زین "

لیام بین نفساش گفت وقتی یه درد دیگه بهش وارد شد .

" من زین ... آه ... زینو میخام "

کارن سراسیمه سرشو تکون داد و دکترا پسرشو به اتاق زایمان بردن ، تلفنشو از جیبش درآورد و روی شماره‌ی دامادش زد .

لب پایینشو گاز گرفت وقتی صدای بوق اومد ، زیرلبش به زین فحش داد که زودتر برنداشت .

" کا ... کارن ؟"

صدای خش دار زین بالاخره به اون سمت خط رسید .

" چی --"

" لیام داره بچه رو به دنیا میاره . بیمارستان سِینت لاورِن . بهت نیاز داره "

کارن یه نفس گفت و چشماشو بست وقتی صدای جیغ پسرش از اتاق زایمان رو شنید .

" فا ...فاک ..چی "

نفس زین برید و کارن میتونست صداهای نامفهوم بشنوه که یعنی زین بلند شده بود تا حاضر شه .

" هنوز سه هفته تا موعدش مونده بود . من ... ولش کن . الان میام بهش بگو دوسش دارم "

بعد از اون ، زین قطع کرد و کارن یه نفس تیکه‌تیکه بیرون داد .

زین توی ماشینش پرید و استارت زد . عقب عقب رفت و بعد با سرعت تو خیابون رانندگی کرد . دندوناش داشتن لب پایینشو میجویدن . به اندازه‌ای خشن و تیز که پوستش بریده و ازش خون میومد ‌. دستاش از هیجان و نگرانی میلرزیدن . چشمای عسلیش دیگه ناراحت نبودن ، برق غریب و آشنای هیجان توی مردمک هاش معلوم بود ‌.

Love, Cheater. >> Ziam {Persian Translation}Where stories live. Discover now