Song>> NF-Can You Hold me
( لطفاً به این آهنگ گوش بدین . احساسش خیلی خیلی با این چپتر خوبه .)" سلام " زین زمزمه کرد ، لویی رو تو دستاش تنظیم کرد وقتی کارن در رو باز کرد .
" سلام . اشکالی نداره لویی رو بخوابونی ؟ شرمنده لیام زود خوابش برد ."
کارن زیر لب گفت و زین سرشو تکون داد .وارد خونه شد و با ملایمت کت لویی رو درآورد . لویی توی خوابش تکون خورد ، بعد گونهشو به شونهی ددیاش فشار داد ، شستشو مکید وقتی زین تکون خورد تا کت خودشم دربیاره .
از کارن تشکر کرد وقتی پیشنهاد داد که براش آویزونشون کنه ، بعد از پله ها بالا رفت ، سعی کرد توجهشو به اتاق لیام نده .
زین در اتاق مهمان رو باز کرد ، یه گهواره توی گوشه دید و سربسته یادش اومد کارن میگفت که لویی قبلاً با لیام میخوابید . ولی پسر کوچولو اصرار کرده بود با ددیاش بخوابه پس کارن گهواره رو توی اتاقش آورده بود .
" ددی ؟" لویی ناله کرد وقتی زین روی تخت خوابوندش .
" بگیر بخواب بیبی . ددی فقط میره لباساشو عوض کنه باشه ؟" لویی خرخر کرد و دوباره چشماشو بست و زین پیشونیشو بوسید قبل از اینکه کیفبچهی کنار گهواره رو برداره و یه پوشک و پیژامههای رنجرز مورد علاقهی لویی رو از توش دربیاره ، بعد دوباره سمت تخت رفت و با ملایمت بلوز پسرشو درآورد ، آه کشید وقتی یه لکه آبمیوه روش دید . بعد کفشای کوچولوش و شلوارش رو درآورد ، پوشک کثیفشو عوض کرد و اونو توی سطل آشغال انداخت . یه چند تا خشککن و پودر بچه برداشت ، باسن کوچولوی پسرشو خشک کرد قبل از اینکه توی رانهاشو با پودر نم کنه و پوشک جدیدشو بپوشونه .زین آه کشید وقتی پیژامهها رو سر لویی کشید .
پسر کوچولو تکون خورد ، و اون موقع بود که زین فهمید چقدر واقعاً دلش برای پدر بودن تنگ شده بود .
بعد از جمع و جورکردن همهچی ؛ زین دستاشو شست و لخت شد تا فقط باکسراش بمونه . بعد لویی رو بلند کرد ، میخواست با پسر کوچولوش بخوابه ، بنابرین گهواره رو ول کرد و ملافه ها رو کنار زد ، لویی رو روی سینهاش گذاشت و ملافه ها رو دوباره رو خودشون کشید و لامپو خاموش کرد .
°○°○°○°○°
" زین " کارن زمزمه کرد ، به دامادش سقلمه زد .
" زین ؛ بیدار شو "پسر مومشکی توی خوابش تکون خورد ، چشماشو باز کرد و با پرسش به کارن زل زد . ساعتو چک کرد و دید ۷:۳۰ صبح بود و لویی هنوز سینهاش رو بغل کرده بود . توی بغل پدرش بود ؛ باسنش بالاتر رفته بود .
" لیام آمادهست حرف بزنه " کارن زمزمه کرد . زین یهویی چشماشو باز کرد و با ملایمت پسرشو از روی خودش برداشت ، روی بالشت خوابوندش و ملافه ها رو روش کشید . از تخت بیرون پرید و شلوار راحتیشو پوشید ، بازوهاش از بلوزش بیرون زده بود .
" واقعاً ؟" صدای زین به خاطر صدای صبحگاهیش مثل یه زمزمهی خش دار دراومد .
" اون - اون واقعاً آمادهست ؟"کارن با جدیت سرشو تکون داد و زین نمیتونست لبخندی که رو صورتش نمایان میشد رو کنترل کنه .
" توی اتاقشه . فقط دو بار در بزن" کارن زیر لب گفت ، دور لویی چند تا بالش گذاشت تا نیوفته .
زین اعصابشو آروم کرد وقتی توی راهرو پا گذاشت و ازش رد شد تا به در اتاق لیام برسه .
با تیزی نفس کشید ، مشت لرزونشو بلند کرد تا دو بار در بزنه ، با بدبختی سعی کرد افکار منفی رو امثال اینا رو به پشت ذهنش هل بده .
در آروم باز شد و زین چشماشو بست ، ضربان قلبشو آروم کرد وقتی پا تو گذاشت ، چشماشو باز کرد تا لیام رو آشکار کنه .
قلبش تو شکمش افتاد . اشک تو چشماش حلقه زد . دور چشمای لیام قرمز و پف کرده بود . و اون به طرز ناممکنی استخونی تر از قبل بود ؛ موهاش درهم وبرهم توی چمشاش افتاده بود . ولی به نظر زین اون هنوز زیبا به نظر میمومد ، و اون با خودش فکر کرد چه طور میتونست هیچوقت فراموش کنه که این مرد تو خونهاش بوده .
" لیام " زین با صدای خش دارش گفت ، اشک آزادانه از صورتش پایین میومد وقتی دست لیام رو گرفت ، یه تفس تیکه تیکه بیرون داد وقتی لیام دستشو کنار کشید .
" لیام ، بیبی ، اوه مای گاد ، خیلی دلم برات تنگ شده بود . من - من خیلی متاسفم . عاشقتم ..."
زین تماشا کرد که لیام چطوری برای کلمهی آخر چشماشو بست ، نگاهش کرد که لب پایینشو خشن گاز گرفت . نگاهش کرد که یه قدم به عقب برداشت ولی نگفت " منم عاشقتم " و اون به زین ماورای حد و اندازه ضربه زد .
" بیبی ، من -"
لیام دستشو بالا آورد تا زین رو ساکت کنه ، آروم رو لبهی تختش نشست .
" زین ، بس کن "
اون زمزمه کرد و زین هیجان زده شد وقتی بالاخره تونست بعد یه مدت خیلی طولانی صدای معشوقش رو بشنوه .
پسر مومشکی دهنشو بست ، کنارش نشست ، ولی فاصلهشو نگه داشت چون میدونست لیام رو معذب میکنه .
" ولی ، کارن گفت میخوای حرف بزنی " زین زیر لب گفت ، با منظور به لیام نگاه میکرد ؛ ولی لیام صرفاً چشماشو رو زمین خیره نگه داشته بود ، با شستش ور میرفت که نشون میداد مضطرب بود .
" لیام ، بیبی، بهم بگو مشکل چیه " زین خواهش کرد . لبخند زد وقتی لیام بالاخره بالا رو نگاه کرد تا باهاش چشم تو چشم شه . با این وجود ، لبخندش محو شد و قلبش به شکمش افتاد وقتی لیام بالاخره حرف زد .
" من طلاق میخوام زین "
____________
ترجمهی این کتاب واقعاً سخته اما با انجام دادنش عشق میکنم .
نمیدونمم فازم چی بود جملهی آخر رو پررنگ نوشتم . حس کردم مهمه و از اینا :/
هعی
Yamna🏳️🌈
YOU ARE READING
Love, Cheater. >> Ziam {Persian Translation}
Fanfiction[Completed] زین سعی میکنه دنبال رستگاریای بگرده که لیاقتشو نداره ، و بعد از خیانت کردن به لیام بهش نامه میفرسته و همیشه اونا رو با " Love, Cheater." امضا میکنه تا به احساسات کمی که توی خودش نگه داشته اضافه کنه .