•Fifteen•

1.1K 213 72
                                    


" زین ، هی ، لیام بهم گفت ... صبر کن، اون اینجا چیکار میکنه ؟"

هری وقتی در رو باز کرد و زین رو - با نایل که پشتش قایم شده بود دید ، با خشم گفت .

" میشه بیایم تو ؟" زین آه کشید و دستای نایل رو از تی‌شرتش جدا کرد .

" تو ، آره " هری انگشتشو سمت زین گرفت ، بعد اونو سمت نایل برگردوند و چشماشو نازک کرد .
" اون ، صد سال سیاه راه نداره "

" هری باید باهات حرف بزنیم " زین اصرار کرد و به نایل که ضایع کنارش ایستاده بود نگاه کرد .
" مهمه "

" چی ... ؟" هری حرف خودشو قطع کرد وقتی نگاه خیره‌اش روی برآمدگی شکم نایل فرود اومد .
" پس این لعنتی حقیقت داره آره ؟ من فک کردم لیام فقط داشت روحیه‌ی خودشو خراب میکرد وقتی داشت میگفت تو این فاکر رو حامله کردی ‌. نمیتونم باورت کنم "

" هری مال من نیست " زین یکم صداشو بالا برد، هری اخم کرد .
" منظورت چیه ؟"

" ببین ، میشه بیایم تو " نایل پرسید و هردو تا مرد بهش نگاه کردن . زین توی دلش خدا رو شکر کرد که از بزدل بودنش دست برداشته بود .

" نه " هری با صدای هیسس مانندی گفت ، از خونه‌اش یه قدم بیرون گذاشت و در رو پشت سرش بست .
" نه تا وقتی که بهم بگید قضیه چه گوهیه "

" اوکی ، فاک ، باشه " زین گفت .
" چند ماه پیش ، یه بار رفتی یه کلاب‌ چون من داشتم موی دماغت میشدم و ..."

" ... و خونه‌ی نایل از خواب پاشدم ، آره یادمه . چرا باید اونو بهم یاد آوری ..."
هری ادامه داد و بعد نفسش برید .
" هولی شت - نه "

" یپ " نایل گفت ، یه قدم جلو برداشت و دست هری گیج شده رو گرفت و اونو روی برآمدگیش گذاشت .
" بچه مال توئه "

-----

" خب ، حرف زدین ؟"

زین بعد از اینکه هری از آشپزخونه بیرون اومد ، جایی که رفته بود تا بتونه با نایل خصوصی حرف بزنه ، از روی مبل پرید .

" آره " هری به نرمی گفت ، یه پاکت رو به سینه‌اش چسبوند .
" قراره فردا توی کافه همو ببینیم و درباره‌اش حرف‌ بزنیم "

زین وقتی هری کنارش نشست لبخند زد ، ابروشو بالا داد وقتی دید داره بی‌قراری میکنه .
" مشکل چیه ؟" اون پرسید .

" فقط ... این قضیه‌ی بچه منو مجبور میکنه بخوام یه چیزی بهت بگم " هری آه کشید و زین بهش اشاره کرد که ادامه بده .

" بعد از اولین بازگیریت ، تو رفتی خونه‌ی لیام ، آره ؟ و توی ماشین جلوی خونه‌اش بیدار شدی و من اومدم دنبالت ؟" زین با ابروهای تو هم رفته سرشو تکون داد .

" چیزی که یادت نمیاد اینه که تو اتفاقاً رفتی تو - و لیام خواب‌آلوده و هورنی بود و تو هم شکسته و بیچاره بودی- بنابرین شما دو تا با هم سکس داشتین و بعد تو از حال رفتی و لیام تو رو به ماشین برگردوند "

هری آه کشید و آب‌دهنشو قورت داد .
" تو اون روز لیام رو حامله کردی - اون نمیخواد تو بدونی ، ولی من فک کردم تو باید بدونی چون عادلانه نمیشد ."

مغز زین دیگه داشت دور خودش میچرخید . میلیونها سوال خودشونو توی ذهن زین جا کردن اما تنها احساسی‌ که داشت بهشون غلبه میکرد ، خوشحالی بود .

" اون ... " زین لای اشکایی که خودشونو از چشماش بیرون میریختن خندید و به پاکت توی دستای هری اشاره کرد .

" اون تست بارداریه ؟"

هری آه کشید .
" نه زین، این کاغذای طلاقه که لیام امروز فرستاد "



_____________

ینی دهنتونو 😭😭😭

هعی

مرسی از وقتتون 🙏

Yamna🏳️‍🌈

Love, Cheater. >> Ziam {Persian Translation}Where stories live. Discover now