" زین ، هی ، لیام بهم گفت ... صبر کن، اون اینجا چیکار میکنه ؟"هری وقتی در رو باز کرد و زین رو - با نایل که پشتش قایم شده بود دید ، با خشم گفت .
" میشه بیایم تو ؟" زین آه کشید و دستای نایل رو از تیشرتش جدا کرد .
" تو ، آره " هری انگشتشو سمت زین گرفت ، بعد اونو سمت نایل برگردوند و چشماشو نازک کرد .
" اون ، صد سال سیاه راه نداره "" هری باید باهات حرف بزنیم " زین اصرار کرد و به نایل که ضایع کنارش ایستاده بود نگاه کرد .
" مهمه "" چی ... ؟" هری حرف خودشو قطع کرد وقتی نگاه خیرهاش روی برآمدگی شکم نایل فرود اومد .
" پس این لعنتی حقیقت داره آره ؟ من فک کردم لیام فقط داشت روحیهی خودشو خراب میکرد وقتی داشت میگفت تو این فاکر رو حامله کردی . نمیتونم باورت کنم "" هری مال من نیست " زین یکم صداشو بالا برد، هری اخم کرد .
" منظورت چیه ؟"" ببین ، میشه بیایم تو " نایل پرسید و هردو تا مرد بهش نگاه کردن . زین توی دلش خدا رو شکر کرد که از بزدل بودنش دست برداشته بود .
" نه " هری با صدای هیسس مانندی گفت ، از خونهاش یه قدم بیرون گذاشت و در رو پشت سرش بست .
" نه تا وقتی که بهم بگید قضیه چه گوهیه "" اوکی ، فاک ، باشه " زین گفت .
" چند ماه پیش ، یه بار رفتی یه کلاب چون من داشتم موی دماغت میشدم و ..."" ... و خونهی نایل از خواب پاشدم ، آره یادمه . چرا باید اونو بهم یاد آوری ..."
هری ادامه داد و بعد نفسش برید .
" هولی شت - نه "" یپ " نایل گفت ، یه قدم جلو برداشت و دست هری گیج شده رو گرفت و اونو روی برآمدگیش گذاشت .
" بچه مال توئه "-----
" خب ، حرف زدین ؟"
زین بعد از اینکه هری از آشپزخونه بیرون اومد ، جایی که رفته بود تا بتونه با نایل خصوصی حرف بزنه ، از روی مبل پرید .
" آره " هری به نرمی گفت ، یه پاکت رو به سینهاش چسبوند .
" قراره فردا توی کافه همو ببینیم و دربارهاش حرف بزنیم "زین وقتی هری کنارش نشست لبخند زد ، ابروشو بالا داد وقتی دید داره بیقراری میکنه .
" مشکل چیه ؟" اون پرسید ." فقط ... این قضیهی بچه منو مجبور میکنه بخوام یه چیزی بهت بگم " هری آه کشید و زین بهش اشاره کرد که ادامه بده .
" بعد از اولین بازگیریت ، تو رفتی خونهی لیام ، آره ؟ و توی ماشین جلوی خونهاش بیدار شدی و من اومدم دنبالت ؟" زین با ابروهای تو هم رفته سرشو تکون داد .
" چیزی که یادت نمیاد اینه که تو اتفاقاً رفتی تو - و لیام خوابآلوده و هورنی بود و تو هم شکسته و بیچاره بودی- بنابرین شما دو تا با هم سکس داشتین و بعد تو از حال رفتی و لیام تو رو به ماشین برگردوند "
هری آه کشید و آبدهنشو قورت داد .
" تو اون روز لیام رو حامله کردی - اون نمیخواد تو بدونی ، ولی من فک کردم تو باید بدونی چون عادلانه نمیشد ."مغز زین دیگه داشت دور خودش میچرخید . میلیونها سوال خودشونو توی ذهن زین جا کردن اما تنها احساسی که داشت بهشون غلبه میکرد ، خوشحالی بود .
" اون ... " زین لای اشکایی که خودشونو از چشماش بیرون میریختن خندید و به پاکت توی دستای هری اشاره کرد .
" اون تست بارداریه ؟"
هری آه کشید .
" نه زین، این کاغذای طلاقه که لیام امروز فرستاد "_____________
ینی دهنتونو 😭😭😭
هعی
مرسی از وقتتون 🙏
Yamna🏳️🌈
YOU ARE READING
Love, Cheater. >> Ziam {Persian Translation}
Fanfiction[Completed] زین سعی میکنه دنبال رستگاریای بگرده که لیاقتشو نداره ، و بعد از خیانت کردن به لیام بهش نامه میفرسته و همیشه اونا رو با " Love, Cheater." امضا میکنه تا به احساسات کمی که توی خودش نگه داشته اضافه کنه .