•Sixteen•

1K 211 52
                                    


وقتی لیام در رو باز کرد ، انتظار نداشت لبای زین بهش حمله کنه ، و زین انتظار نداشت صورتش مشت بخوره .

مرد مومشکی روی زمین دراز کشید ، دماغشو قاب گرفت ، به مرد ریزاندام با چشمای قرمز زل زد ، سخت‌تر از اونی که توی پنج ساعت اخیر از وقتی هری اخبار رو بهش داد ، گریه کرده بود ، هق‌هق کرد .

" وات د اکشوال فاک ..." لیام بلند گفت ‌
" چرا باید اون کار فاکی رو میکردی مادرجنده‌ی عوضی ؟!"

" تو ..." زین آب‌دهنشو قورت داد ، وقتی سرپا می‌ایستاد یه نفس لرزون بیرون داد .
" تو حامله‌ای" 

" وای واقعاً ؟" لیام نخودی خندید ، صورتش عاری از هرگونه احساسی بود .
" طول کشید تا بفهمی "

" ه ... هری بهم گفت " زین گریه کرد .

" اوه ، میبینم که هنوز احمقی مثل همیشه . هنوز لازم داری یکی ازت مراقبت کنه ها ؟" لیام بهش پرید .

و برای چند ثانیه‌ی بعد هر دو مرد بهم زل زدن . یکی گریه میکرد ، هق‌هق میکرد وقتی دماغشو گرفته بود ، میخواست کاغذای طلاقو بسوزونه و شوهرش و بچه‌ی کوچیکشو درآغوش بگیره .

اون یکی عاری از هرگونه احساسی بود . دستش‌ روی شکمش ثابت بود، و دیگه نمیدونست چی میخواد .

" دوست دارم " زین ناله کرد .
" دوست دارم دوست دارم دوست دارم ..."

"کافیه " لیام داد زد ، باعث شد زین حرفشو قطع کنه .

" فک میکنی یه اعتراف رقت‌انگیز از عشق منو دوباره تو بازوهای تو میندازه !؟ "

زین ناله کرد .

" فک میکنی گریه کردن تو وقتایی رو جبران میکنه که من یه سال تموم تو خونه گریه میکردم به خاطر اینکه فک میکردم کافی نیستم و واقعاً بی‌ارزشم ، چون یه مرد دیگه داشت تو محبت تو حموم میکرد ؟"

زین سکسکه کرد .

" فک میکنی التماس کردن تو روی زانوهات تا دوباره قبولت کنم وقتایی که من التماست میکردم بمونی و از من و بچه‌ات حداقل مراقبت کنی ، ولی با بیرحمی رد میکردی رو جبران میکنه ؟"

زین سرشو تکون داد . اشک از گونه‌هاش پایین میریخت .

" فک میکنی تو بهم بگی هرکاری برام میکنی این حقیقت که تو هیچوقت ، هیچ حمایتی برام فراهم نکردی و این رو رو داشتی که پول منو ، که تنها حمایتی بود که داشتم ، برای لذت خودت برداری رو جبران میکنه ؟"

زین هق‌هق کرد ، دیوار رو گرفت و سعی کرد نیوفته .

" فک میکنی رسیدن دم در خونه‌ی من وقتی بهم نیاز داری این حقیقت رو عوض میکنه که تو بهم وفادار نبودی ، ازم استفاده کردی ، بهم آسیب زدی ، شکوندیم ؟"

لیام حالا داشت سرش داد میزد، صورتش قرمز بود و رگ‌های گردنش بیرون زده بود ، و زین انقدر با شدت گریه میکرد که سرش درد گرفت ولی با چشمای بینوا به لیام نگاه کرد و سرشو تکون داد .

" دقیقاً " لیام نفسشو بیرون داد، تن صداش به طرز خطرناکی پایین بود .

" من طلاق میخوام ، و تو اونو بهم میدی . چون این تنها باری‌ه که من تو عمرم به خودم اهمیت دادم "

و با اون ؛ در روی صورت زین بسته شد .


______________

اصن من برمیگردم به دوست وفادارم . تیغ .

Yamna🏳️‍🌈

Love, Cheater. >> Ziam {Persian Translation}Where stories live. Discover now