•Seventeen•

1.1K 213 71
                                    


" نه " زین وقتی هری سعی کرد یه خودکار کف دستش فرو کنه اعتراض کرد .

" زین تمومش کن . الان چهار ساعته داریم اینکارو میکنیم ! فقط کاغذ لعنتی رو امضا کن . " هری غرغر کرد .

" نه "

" لطفاً زین خسته‌ام "

" نه "

" چیزی به غیر از اون میگی ؟"

" نه "

" میشه کاغذای طلاق لعنتی رو امضا کنی ، به خاطر فاک !"

" نه "

" تو لیام رو دوست داری ؟"

" آره "

هری آه کشید و خودکار رو روی میز کوبید و از اتاق بیرون رفت .

" هری ، مجبور نیستی دیگه ازش مراقبت کنی "

لیام بعد از اینکه هری بهش همه‌چی رو گفت پشت تلفن زمزمه کرد .

" من زیادی ازت خواستم ، آره ، مشکلی براش پیش نمیاد "

" لیام " هری آه کشید و شقیقه‌هاشو ماساژ داد .
" مشکلی براش پیش میاد . اون شکسته - هم جسمی و هم روحی !"
" دنده‌هاش مشخصه و لباش ترک خوردن و همیشه گریه میکنه و یه عکس از تو رو توی دستاش میچسبه یا تدی بیر لویی رو توی بغلش میگیره ، و بعضی وقتا همه‌ی چیزایی که مال توئن رو روی تخت میذاره -- و فاک ، یه بار وقتی داشت دعا میکرد که دوباره خانوادشو درست کنه اتفاقی دیدمش "

" میدونی --" لیام با یه صدای خفه گفت و هری میتونست تصور کنه اشک از گونه‌هاش پایین میریزه .
" اون دقیقاً یک سال از زندگی من بود "

--------

هری و نایل تصمیم گرفتن کافه رو بیخیال شن و درباره‌ی نکات مهم جلوی خونه‌ی زین بحث کنن چون هری باید کار میکرد .

" خب نگهش میداریم ( him) یا من باید -"

" نه " هری حرف نایل و قطع کرد و به در تکیه داد .
" اونو ( her) نگه میداریم . ما دکتر رفتیم ، تایید شده که دختره چرا همش اونو him صدا میکنی ؟"

" نمیدونم . " نایل شونه‌هاشو بالا انداخت و لب پایینشو گاز گرفت .
" امیدوار بودم یه پسر باشه ؟ ولی هنوز عاشق بیبی‌گرلمم "

" باشه ، پس به فرزندخوندگی دادن و سقط کردن از بحث خارجه " هری سرشو تکون داد .
" پس تو والدینش بودن همکاری میکنیم . من نمیتونم با یه خیانتکار بمونم نایل "

نایل سرشو تکون داد و با ناراحتی سرشو پایین انداخت .

برای چند لحظه سکوت بود و دو تا مرد وزیدن نسیم به صورتشون رو حس میکردن .

" میدونی ، خنده داره " نایل شروع کرد و به نرمی خندید .
" تو میگی نمیخوای با یه خیانت‌کار باشی و با این وجود داری سعی میکنی بهترین دوستتو به یکی ( یه خیانتکار)  برگردونی "

-------

پاپاش داشت دیوونه میشد . ددیش بینهایت ناراحت بود . لویی حس درون‌ستیزی میکرد . نمیدونست طرف پاپاشو انتخاب کنه یا طرف ددیشو .

گاهی اوقات ، وقتی لویی با ماشینش تو اتاق لیام بازی میکرد ، اون بهش نگاه میکرد و میدید توی تخت فن‌فن میکنه ، و شروع میکرد از ددیش بدش اومدن .

با این وجود بقیه‌‌ی وقتا ، لویی سعی میکرد ددیشو توی سرزدنای مناسبتیش خوشحال کنه ، ولی اون شروع میکرد به هق‌هق کردن ، و اون شروع میکرد از پاپاش بدش اومدن .

البته اون هیچ‌وقت ازشون متنفر نمیشد . اون دوستشون داشت  .با این وجود هیچ‌کس نمیدونست که وقتی لیام اونو با پاور رنجرش توی تخت میخوابوند ، اون هیچ‌وقت خوابش نمیبرد .

اون بیدار میموند و گوش میکرد که پاپاش توی آشپزخونه گریه میکرد و وقتی صداها قطع میشد، مثل اردک پایین پله ها میرفت و پتوشو روی شونه‌های پاپای خوابیده‌اش مینداخت .

صبح زود پا میشد تا به مامانیش کمک کنه صبحونه درست کنه ، خودش لباساشو تو لباسشویی مینداخت و گاهی اوقات لباسای پاپاش رو میشست . خودش پوشک و لباساشو عوض میکرد ، خودش بند کفششو میبست ، داروهای لیام رو دسته‌بندی میکرد و توی زمان مناسب اونا رو بهش میداد .

لویی داشت خیلی سریع بزرگ میشد ، ولی فهمید که این میتونست حداقل کاری باشه که انجام میده ‌.

و اون به خاطر این بود که فکر میکرد تمام این گندها تقصیر اونه .

اون فکر میکرد خیلی خسیس بوده و تمام عشقی که والدینش برای هم نگه داشته بودن رو مصرف کرده .


______________

هعی .

انگشتمو بریدم ولی از شانس شما این از قبل تایپ شده بود .

Tnx 4 ur precious time🙏
Yamna🏳️‍🌈

Love, Cheater. >> Ziam {Persian Translation}Where stories live. Discover now