" نه " زین وقتی هری سعی کرد یه خودکار کف دستش فرو کنه اعتراض کرد ." زین تمومش کن . الان چهار ساعته داریم اینکارو میکنیم ! فقط کاغذ لعنتی رو امضا کن . " هری غرغر کرد .
" نه "
" لطفاً زین خستهام "
" نه "
" چیزی به غیر از اون میگی ؟"
" نه "
" میشه کاغذای طلاق لعنتی رو امضا کنی ، به خاطر فاک !"
" نه "
" تو لیام رو دوست داری ؟"
" آره "
هری آه کشید و خودکار رو روی میز کوبید و از اتاق بیرون رفت .
" هری ، مجبور نیستی دیگه ازش مراقبت کنی "
لیام بعد از اینکه هری بهش همهچی رو گفت پشت تلفن زمزمه کرد .
" من زیادی ازت خواستم ، آره ، مشکلی براش پیش نمیاد "
" لیام " هری آه کشید و شقیقههاشو ماساژ داد .
" مشکلی براش پیش میاد . اون شکسته - هم جسمی و هم روحی !"
" دندههاش مشخصه و لباش ترک خوردن و همیشه گریه میکنه و یه عکس از تو رو توی دستاش میچسبه یا تدی بیر لویی رو توی بغلش میگیره ، و بعضی وقتا همهی چیزایی که مال توئن رو روی تخت میذاره -- و فاک ، یه بار وقتی داشت دعا میکرد که دوباره خانوادشو درست کنه اتفاقی دیدمش "" میدونی --" لیام با یه صدای خفه گفت و هری میتونست تصور کنه اشک از گونههاش پایین میریزه .
" اون دقیقاً یک سال از زندگی من بود "--------
هری و نایل تصمیم گرفتن کافه رو بیخیال شن و دربارهی نکات مهم جلوی خونهی زین بحث کنن چون هری باید کار میکرد .
" خب نگهش میداریم ( him) یا من باید -"
" نه " هری حرف نایل و قطع کرد و به در تکیه داد .
" اونو ( her) نگه میداریم . ما دکتر رفتیم ، تایید شده که دختره چرا همش اونو him صدا میکنی ؟"" نمیدونم . " نایل شونههاشو بالا انداخت و لب پایینشو گاز گرفت .
" امیدوار بودم یه پسر باشه ؟ ولی هنوز عاشق بیبیگرلمم "" باشه ، پس به فرزندخوندگی دادن و سقط کردن از بحث خارجه " هری سرشو تکون داد .
" پس تو والدینش بودن همکاری میکنیم . من نمیتونم با یه خیانتکار بمونم نایل "نایل سرشو تکون داد و با ناراحتی سرشو پایین انداخت .
برای چند لحظه سکوت بود و دو تا مرد وزیدن نسیم به صورتشون رو حس میکردن .
" میدونی ، خنده داره " نایل شروع کرد و به نرمی خندید .
" تو میگی نمیخوای با یه خیانتکار باشی و با این وجود داری سعی میکنی بهترین دوستتو به یکی ( یه خیانتکار) برگردونی "-------
پاپاش داشت دیوونه میشد . ددیش بینهایت ناراحت بود . لویی حس درونستیزی میکرد . نمیدونست طرف پاپاشو انتخاب کنه یا طرف ددیشو .
گاهی اوقات ، وقتی لویی با ماشینش تو اتاق لیام بازی میکرد ، اون بهش نگاه میکرد و میدید توی تخت فنفن میکنه ، و شروع میکرد از ددیش بدش اومدن .
با این وجود بقیهی وقتا ، لویی سعی میکرد ددیشو توی سرزدنای مناسبتیش خوشحال کنه ، ولی اون شروع میکرد به هقهق کردن ، و اون شروع میکرد از پاپاش بدش اومدن .
البته اون هیچوقت ازشون متنفر نمیشد . اون دوستشون داشت .با این وجود هیچکس نمیدونست که وقتی لیام اونو با پاور رنجرش توی تخت میخوابوند ، اون هیچوقت خوابش نمیبرد .
اون بیدار میموند و گوش میکرد که پاپاش توی آشپزخونه گریه میکرد و وقتی صداها قطع میشد، مثل اردک پایین پله ها میرفت و پتوشو روی شونههای پاپای خوابیدهاش مینداخت .
صبح زود پا میشد تا به مامانیش کمک کنه صبحونه درست کنه ، خودش لباساشو تو لباسشویی مینداخت و گاهی اوقات لباسای پاپاش رو میشست . خودش پوشک و لباساشو عوض میکرد ، خودش بند کفششو میبست ، داروهای لیام رو دستهبندی میکرد و توی زمان مناسب اونا رو بهش میداد .
لویی داشت خیلی سریع بزرگ میشد ، ولی فهمید که این میتونست حداقل کاری باشه که انجام میده .
و اون به خاطر این بود که فکر میکرد تمام این گندها تقصیر اونه .
اون فکر میکرد خیلی خسیس بوده و تمام عشقی که والدینش برای هم نگه داشته بودن رو مصرف کرده .
______________
هعی .
انگشتمو بریدم ولی از شانس شما این از قبل تایپ شده بود .
Tnx 4 ur precious time🙏
Yamna🏳️🌈
YOU ARE READING
Love, Cheater. >> Ziam {Persian Translation}
Fanfiction[Completed] زین سعی میکنه دنبال رستگاریای بگرده که لیاقتشو نداره ، و بعد از خیانت کردن به لیام بهش نامه میفرسته و همیشه اونا رو با " Love, Cheater." امضا میکنه تا به احساسات کمی که توی خودش نگه داشته اضافه کنه .