پانزده | سقوطِ سکوت

826 196 138
                                    


Cry Baby,
By: Melanie Martinez

لويي با دستپاچگي از كتابخونه بيرون رفت. رفت و رازي كه دنبالش مي گشت رو يه جايي بين كتابها، پنهون کرد. و زين...فقط دلیل این کارهای لویی رو نمی فهمید؛ برگه ي سفيد امتحان زير دستش بود و نگاهش هنوز خيره به جايي بود كه لويي ايستاده بود.

-" تو چته تاملينسون؟..."

زين آهسته زمزمه كرد و بعد سرش رو محكم تكون داد.
وجود لويي تو مدرسه، يه علامت سوال بزرگ توي سرش ايجاد كرده بود. از لحظه ي ورود،از موقعي كه جاي پاركر رو گرفت یه قسمت بزرگی از افکارش شده بود این پسر و دلیل اومدنش به اینجا.

زين مي دونست...مي دونست گم شدن استاد پاركر يه ربطي به لويي داره. می دونست یه راز بزرگی زیر این چهره خندون هست و نمی دونست کی قراره این راز برملا شه.

- " برگه ها رو بالای سرتون بگیرین. "

صدای مراقب توی گوش تیفانی اکو شد و حس كرد اون صدا یه چیزی رو محکم توی قلبش تکون داده.برای صدمین بار نگاهشو روی اون همه نوشته که همه جای برگه رو پر کرده بودن چرخوند و برگشو بالا گرفت. نگاهش رو به برگه دوخت و براي آخرين بار سوالها رو با عجله مرور كرد تا سوالي رو جا ننداخته باشه.

تمام فكرش روي سوالي بود كه جواب نداده بود و حداقل چند نمره اي رو از دست مي داد. با وحشت پوست انگشتش رو گاز گرفت و پاش رو با حالت عصبی ای به پایه صندلی زد. نگاهش رو براي چند لحظه بالا گرفت و به مراقب كه چند رديف اون طرف تر مشغول جمع كردن ورقه ها بود، دوخت.
دوباره به سوالي كه جاش خالي بود نگاه كرد.

شايد منتظر يه معجزه بود؛
يه معجزه كه جواب سوال رو به ذهنش بياره و جواب بده.
دستش رو آهسته روي معدش گذاشت و آهسته چشماش رو بست.

-"پيس... تيفاني..."

كسي  خفه، صداش كرد.

به آرومي چشماش رو باز كرد و به دنبال صدا به اطرافش چشم دوخت.

-"اينجا، اينجا رو نگاه كن..."

به محض چرخوندن سرش، نگاش تو چشماي عسلي رنگ يه دختر سبزه گره خورد. تيفاني اخم كرد و با گيجي به دختر نگاه كرد.قيافه ي دختر براش خيلي آشنا بود، اما اون لحظه فكرش اونقدر درگيرش امتحان بود كه حتي اگه دختر رو ميشناخت، نمي تونست به ياد بيارتش.

دختر به طرف صندلی تيفاني خم شد و در كسري از ثانيه برگه ي تيفاني رو از روي ميز برداشت. برگه ي خودش رو به سمت تيفاني پرت كرد و با عجله خودکارش رو برداشت و شروع کرد به نوشتن روی برگه ی تیفانی.

-"داري چيكار ميكني؟"

تيفاني دستپاچه پرسيد و گيج به خودكاري كه تو دستاي دختر، تند تند بالا پايين مي شد نگاه کرد. دختر بعد از چند لحظه سرش رو بالا گرفت و لبخند زد:

The Alphabet Of Death | H.SWhere stories live. Discover now