بیست و پنج | رولت روسی

530 69 187
                                    

The Hunted,

By: The Rigs

[ خواهش می کنم اگه به فصل های اول رای ندادین برین و ستاره ی پایین اون فصل رو فشار بدین. با اینکار رتبه ی داستان بالاتر میره و فرصت دیده شدن پیدا میکنه ]

درل با صدای بلندی روی زمین افتاد و تیفانی شیشه های پنجره ی بزرگ رو دید که به خاطر صدای برخورد اون دستگاه با کفپوش کهنه ی چوبی لرزید.

لحظه ی بعد هیچ چیز شنیده نمی شد، نه نفس بود نه قفس. تنها پنجره ی بزرگ بود که با نبض هرکدوم از !اونها بیشتر از ثانیه های قبل می تپید. انگار زنده بود

با اینکه لیام فقط سوراخ کوچیکی رو درست کرده بود اما ریزش گچ های اطراف سوراخ، به خوبی نشون می داد پشت دیوار خالی بود و کسی ناشیانه اون رو رنگ کرده.

پسربا اینکه احساس می کرد هوا توی ریه هاش حبس شده اما هرطور که بود دهنش رو باز کرد و دوباره نفس کشید. بعد هم پاهاش رو وادار به اطاعت کرد و جلو رفت. حتی فکر به اینکه خونی که حالا دیوار رو نقاشی می کرد، یک روز از قلب کسی پمپ می شده ، فرصت نفس کشیدن رو ازش می گرفت . به سختی جلوی خودش رو گرفت، قبل از اینکه ترس کاملا اون رو فلج کنه...

طولی نکشید که بوی گند به یک باره همه جا پیچید.
بویی که مثل یه موج سرد مشام همه رو پر کرد و معده ی پسر بیشتر از ثانیه های قبل پیچ خورد. مثل یک مارپیچ.، مثل طرح روی یک آبنبات، مثل نقاشی های قرمزی که دایره های سفید سیرکها رو رنگ می کردن و دلقک اون رو با دسته ای می چرخوند. وحشیانه می خندید و از پسر می خواست تیر رو درست به سمت بادکنکی که بالای سرش قرار داشت، پرتاب کنه.

تمرکز سخت بود وقتی وجودش خط های مارپیچ رو دنبال می کردن و تنها چیزی که ذهنش می خواست، غرق شدن توی اون مسیر بی پایان از خطوط بود.

پسر احساس کرد ذهنش برای نگه داشتن تمام اون خیالات کافی نیست وحالا به جای بالا آوردن تمام چیزهایی که خورده، نیاز داشت تا افکارش رو بالا بیاره. روی دیوار، اون کفپوش های چوبی و روی کل این مدرسه...

نایل ناخودآگاه بنر رو رها کرد و بینی ش رو با دستش پوشوند. اون بوی تهوع آور داشت ذره ذره تمام مغزش رو فاسد می کرد. صورتش از ترس و تهوع جمع شده بود و برای دومین بار صدای بلند برخورد جسمی با کفپوش، وجود همه ی اونها رو لرزوند.

هانا بیشتر از همه لرزید...

غیبت کریستینا شده بود چیزی خیلی بزرگتر از عادت؛ بزرگتر از بهونه ای که اشلی برای نیومدن اون دختر به دفتر مدیر داشت؛ بزرگتر از خیالاتی که به دیوارهای اون سالن اجتماعات کوچیک فشار میاورد.

شده بود یک نگاه سمت در؛ یک انتظار بی پایان که باید با صدای کریستینا می شکست. آرزویی که باید با تصویر اون دختر و موهای بلند قهوه ایش، رنگ می گرفت. دختری که تشنه ی توجه بود و باید با اشتیاق توی سالن می دویید و فریاد می زد:

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 22, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

The Alphabet Of Death | H.SWhere stories live. Discover now