بیست و یک | بوسه ی خاموش

1.1K 193 254
                                    

Winter Bird,
By: AURORA

- " گلوریاست..."

زین با درد زمزمه کرد و بعضش رو فرو داد.

گلوريا بود، دختري كه پست مراقبت از كتابخونه ي مدرسه رو داشت و تقريبا همه اون رو ميشناختن.
دختري كه هميشه پشت ميز كتابخونه لم داده بود و يه رمان قديمي دستش بود و جوري اون رو مي خوند كه انگار هيچ چيز دیگه ای تو دنیا براش اهميت نداره...

دختری که توی دنیای کلمات زندگی می کرد و توانایی این رو داشت که تمام درد و غمش رو حل کنه توی نوشته ها و جمله ها حتی برای چند لحظه...

نایل صورتش رو برای چندمین بار با دستاش پوشوند و لیام سرش رو بالاگرفت تا اشک از چشمش سرازیر نشه.چونه تیفانی می لرزید. زیر لب اسم " گلوریا " رو زمزمه کرد.
نمي شناختش، فقط خواست اسم كسي رو كه كشته بود، زمزمه كنه.
ميخواست حداقل بدونه كي رو كشته.

گلوريا!

دیوانه وار شروع به ضرب گرفتن روی زمین کرد،فریاد نمی زد. فقط اشک می ریخت…
شاید تحمل این همه حقیقت توی یه روز براش خیلی سخت بود. مرگ نورا. جسد پارکر. و کشتن اون دختر معصوم. مثل سقوط بود. مثل این که به وحشتناک ترین شکل ممکن زمین بخوری. مثل زجرکش شدن بود؛ با این فرق که هر بار از زیر درد شکنجه ها زنده بیرون می اومدی.

زهرخندی زد و زمزمه کرد:

" من کشتمش… من کشتمش… "

اتفاقات خیلی زود افتاده بودن. خیلی زودتر از اینکه تیفانی بتونه اونا رو هضم کنه. خیلی زودتر از اینکه بفهمه چی کار کرده. دستش رو روی پیشونیش فشار داد و لبش رو بین دندون هاش فشرد. لیام سر تیفانی رو به سمت شونه ی خودش خم کرد و سعی کرد اونو ساکت کنه ولی تیفانی شونه ی لیام رو گرفت و بلند تر خندید. خنده هاش درد داشت. شاید واقعا دیوانه شده بود.

فریاد می زد:

" من کشتمش!... من!! "

زین گردنبند گلوریا رو ول کرد و به سمت تیفانی برگشت.
قدم برداشت تا فاصله بین خودش و اون رو کم کنه و سر دختر رو توی بغلش گرفت.

- " هیشش… "

همونجوری که موهاش رو نوازش می کرد گفت و سعی کرد دختر رو آروم کنه ولی خودش می دونست هیچ فایده ای نداشت. سال ها بود که تلاش می کرد برای آروم کردن بقیه. سال ها بود که تلاش می کرد برای تسکین دادن به قلب های آدم هایی که دوستشون داشت ولی انگار... نمی تونست.

نمی تونست سرنوشت رو تغییر بده. نمی تونست اشک ها رو خشک کنه. نمی تونست و این که می دید آدم های مهم زندگیش دارن جلوی چشمش مثل یک شمع آب می شن و نمی تونست اون شعله ی نحس رو خاموش کنه، هر بار شونه هاش رو خمیده تر می کرد. چطور می تونست تیفانی رو به سکوت تشویق کنه وقتی کلمه به کلمه ی افکارش داشتن بلند فریاد می زدن؟

The Alphabet Of Death | H.SNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ