Unedited
زین بدون در زدن وارد اتاق لورا شد و به آرومی در اتاقشو بست.
_هی
زین با لبخند گفت و لورا لبخند بیجونی بهش زد.
_از اینکه بپرسم متنفرم اما حالش چطوره
_اون خوبه
زین گفت و لورا براش سری تکون داد. جفتشون توی فکر بودن که زین بالاخره تصمیم گرفت سکوت رو بشکنه.
_تو چطوری؟
زین پرسید و لورا بعد از یه نفس عنیق لبخند بهش زد و از جاش بلند شد.
_بهتر میشم وقتی بریم اتاق تمرین
_خوشحالم که پرسیدی، چون من پیشرفت چشمگیری داشتم
_البته که داشتی مالیک، من بهت ایمان دارم
زین بالاخره لویی رو زمین زد و لویی دستشو به معنی بالا آوردن بالا آورد.
_تسلیم
_آره
زین داد زد و واقعا خوشحال بود. اون بالاخره تونسته بود لویی رو شکست بده.
لورا شروع کرد به دست زدن برای زین و خودش جای برادرشو توی حلقه گرفت.
_آفرین مالیک
لورا گفت و زین یه نگاه به سر تا پای لورا کرد. خندید و گفت.
_من با دخترا نمیجنگم
_اوه واقعا؟
_یالا لورا، من نمیخوام ناخونات بشکنه
لورا پوزخندی به زین زد و با دوتا انگشتاش به زین اشاره کرد که بیاد جلو.
زین گاردشو گرفت و به سمت لورا حمله ور شد تا بهش مشت بزنه.
اما لورا از زیر دست زین رد شد . اونو به سمت دیوار حول داد.
زین با چشمای گرد شده به لورایی که از پیروزی لبخند میزد نگاه کرد.
_بجنگ مالیک
زین اینبار سعی کرد با پاهاش به صورت لورا ضربه بزنه. البته پاهاش توی نصفهی راه توی دست لورا بود و لورا با چرخوند پاش زین رو زمین زد.
_آیییی
زین داد زد چون درد خیلی بدی رو توی شونهش حس میکرد.
_لورا
لویی یه ذره با هشدار گفت تا لورا بهش آسون بگیره.
_باشه، ففط کتفشو شکوندم
لورا گفت و سمت زین رفت تا کتفشو جا بندازه. وقتی اینکارو کرد زین از درد به خودش پیچید اما باز از جاش بلند شد و گاردشو گرفت.
باز به لورا حمله کرد و توی یک چشم بهم زدن زمین خورد.
از درد چشکاش رو بست و مطمئن بود مهره های کمرش جا به جا شدن.
YOU ARE READING
fool for you(book2&3) (ziam)
Fanfictionاونا تا ابد به خوبی و خوشی زندگی کردن اما به این آسونی هام نبود