قاتل

3.2K 527 254
                                    

Unedited

جنگل مثل همیشه خلوت بود و این فقط صداش خش خش برگ ها زیر پاهای لیام و لورا بود که به گوش میرسید.

_قراره کل راهو سکوت کنی؟

_حرفی برای گفتن با تو یکی ندارم

لیام چشماشو برای خواهرش چرخوند. الان حدود یک هفته‌ست که قهرن و این واقعا داره لیام رو از ذرون میکشه. هرچند اون هیچوقت قبول نمیکنه که قهر بودن لورا داره اذیتش میکنه.

وقتی به منطقه‌ی گرگ ها رسیدن سر جاشون وایسادن و دور و برشون رو نگاه کردن.

_کجان؟

لورا پرسید و همون موقع چندتا گرگ از پشت درختا اومدن و دندونای سفید و تیزشون رو به لورا نشون دادن.

_اوه پس داریم گرگ بازی میکنیم. چه خوب منم گرگمو آوردم

اون گفت و به لیام اشاره کرد که چشماش کهربایی شده بودن. درواقع اونا داشتن برای همدیگه خط و‌نشون می‌کشیدن.

_چی‌ میخواین؟

با اومدن کودی، تمام گرگ ها ساکت شدن و یه‌جورایی عقب نشینی کردن.

_ما به کمکتون نیاز داریم

لورا گفت و گودی نگاهش رو بین اون دوتا چرخوند. چشماش رو ریز کرد و گفت.

_جالبه، هیچوقت ندیدم پین ها از کسی کمک بخوان

_کودی، این راجع به بچه‌ی زینه

لورا گفت و کودی با اومدن اسم زین یکم نرم شد. نفس عمیقی کشید و سرشو تکون داد تا اونا وارد قلمرو گرگا بشن.

_سگت رو اون بیرون نگه دار

گودی گفت و به لیام اشاره کرد. لیام زیر نفساش غرید و حاضر بود تا کودی رو تیکه پاره کنه.

_آروم هاپویی

لورا با نیشخند گفت و وارد محوطه‌ی گرگ ها شد تا بره با کودی حرف بزنه.

اونا وارد کلبه‌ی کودی شدن و کودی دست به سینه وایساد.

_ما‌ توی یه جنگیم. تنهایی نمی‌تونیم از پسشون بر بیایم، به تو گله‌ت نیاز داریم 

کودی به نظر هنوز قانع نشده بود. لورا نفس عمیقی کشید و گفت.

_خواهش میکنم کودی. اگر واقعا صلحمون برات مهمه

کچدی زیر چشمی به لورا نگاه کرد و بعد نگاهش نرم شد.

_روی من و گله‌م حساب کن




لویی وقتی صدای پای خواهر و برادرش رو شنید از جاش بلند شد و درو براشون باز کرد و با یه لیام عصبانی رو به رو شد‌.

_چی شد؟

لویی پرسید و لیام چشماش رو چرخوند.

_از خواهرت بپرس. کل راه بهم هیچی نگفت

fool for you(book2&3) (ziam)Where stories live. Discover now