غرق شده

2.2K 397 316
                                    

_چی‌میخوای؟

_این تقصیر من نیست بچه های تو به خالشون حمله میکنن

_خب اگه خاله‌مون یه ذره آدم بود شاید ما حمله نمیکردیم

ساندرا تک خنده‌ای کرد و با دستاش به اون دوتا اشاره کرد تا بیان تو.

_امروز چندمه لورن؟

ساندرا‌ پرسید و لورا چشماشو چرخوند.

_روزی که قراره من بکشمت

لیام از لای دندوناش گفت و سعی کرد خودشو آزاد کنه.

_خب حیف شد که نمی‌دونید. چون اونطوری نمیشه شمرد‌ خواهرتون تا کی زنده میمونه

اونا همشون بهم نگاه کردن و بعد نگاهاشون روی‌لورا ثابت موند.‌

_نمیزارم یه دستت بهش بخوره

_من قرار نیست دستم بهش بخوره لیام... میدونی، از اونجایی که لورا یه انسانه، دیگه جاودانه نیست. و زندگیش فقط تا وقتی که نمرده ادامه پیدا میکنه

لویی یه تای ابروشو بالا داد و گفت.

_چشم بسته غیب میگی؟

_آخرین باری که لورا انسان بود و مرد کی بود؟

_وقتی که میخواست یه خون‌آشام بشه

_تا اون موقع میتونید از بودن کنار خواهرتون لذت ببرید.‌ چون توی اون روز. لورن میمیره، دوباره

ساندرا گفت و از سالن بیرون رفت اما بعد سر جاش وایساد و گفت.

_اوه راستی... دنبال هیچ‌ طلسمی برای تیلور نگردید. هیچی نمی‌تونه اونو از کامل گرگ شدنش نجات بده. فقط تا ماه کامل وقت داره

ساندرا گفت و دست لورا رو محکم توی دست خودش گرفت.

چشمای لورا دوباره سیاهی رفت و وقتی حالش خوب شد، دید تو بدن خودشه.














ساندرا توی گلخونه‌ش بود و داشت به گلاش آب میداد.‌

_ساندرا

اون صدا از پشت سرش گفت و ساندرا آب دادن به گل هاش رو متوقف کرد.

_بچه‌هامو ول کن،‌ مشکل تو با منه

ساندرا نیشخندی زد و سمت مارگارت برگشت.

_اوه مارگارت... هنوز‌فکر میکنی این بخاطر اینه که ازم مایکلو گرفتی؟ خواهر کوچولوی‌ احمق من

_من عاشقش بودم

_بهت گفتم اون مرد نفرین شده‌ست. بهت گفتم ازش فاصله بگیر. گفتم اون هیچی نیست جز درد و رنج. اما به حرفم گوش ندادی که هیچ، توام شدی یکی مثل اون. یه موجود خونخوار نفرت انگیز

_باشه حق با توئه، اما چرا بچه های من باید تقاصشو پس بدن

_اونام نفرین شدن وقتی که فامیلی پین رو گرفتن

fool for you(book2&3) (ziam)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora