بار نسبتا خالی بود. البته این وضعیت همیشگی بار ویلیپن بود. موقع شب خونآشام ها و گرگ ها دنبال شکارن. جادوگرا درحال تمرکز و بنشی ها... خب اونا زیاد اهل پارتی نیستن و شب برای انسان ها خطرناکه.
برای همینه که توی این بار فقط یه متصدی وجود داره. یه مرد با شکم گنده که همیشه هست و...
لویی پین
خودشم نمیدونه اونجا چیکار میکنه اما از اینکه میبینه هری زیر لب به برادر کوچکترش فحش میشه صحنه ی لذت بخشیه براش هست.
بالاخره آخرین نفرم از بار بیرون رفت و الان. این فقط هری و لویین.
_نمیدونستم توی بار کار میکنی
لویی گفت و توجه هری رو به خودش جلب کرد. هری بهش نگاه کرد و بعد چشماش رو چرخوند و به پاککردن میز مشغول شد.
_این وقته شب. تنهای توی بار
لویی با نیشخند گفت و میتونست کاملا عصبانی شدن هری رو حس کنه.
هری دستمالش رو روی میز انداخت و دست به سینه به لویی نگاه کرد.
_بگو ببینم پین. رضایت نامهت رو دادی والدیت امضا کنن؟ چون تا جایی که خبر دارم موقع اون شام مسخرتونه
لویی خندید و دستش رو روی پیشخون بار گذاشت. جایی که هری تازه تمیز کرده بود.
_پس بامزهای
لویی گفت و آخرین جرعه از نوشیدنیش رو خورد و اونو سمت هری حول داد.
_میدونی چیه کوتوله، نسبت به قدت زیادی زبونت درازه
هری گفت و از پیشخون بیرون اومد. کنار صندلیه لویی خم شد تا بتونه یه بطری ویسکی از کند برداره و وقتی که خواست بره لویی دستش رو گرفت.
_همین الان منو چی صدا کردی؟
_کوتوله
_هیچوقت بهم اینو نگو
لویی از لای دندوناش گفت. هری یه تای ابروش رو بالا داد و بطری رو روی پیشخون گذاشت.
_بد میبینی فرفری
لویی با نیشخند پیروز مندانهای گفت و وقتی اخم های تو هم رفتهی هری رو دید. احساس رضایت کرد.
_الان چیگفتی؟
لویی فقط شونه هاش رو بالا انداخت و وقتی خواست بچرخه هری صندلشو گرفت و به طرز خطرناکی به لویی نزدیک شد.
_دیگه هیچوقت به خودت این اجازه رو نده که بهم بگی فرفری یا...
لویی با صدای پایین و تهدیدوار گفت و لویی حس کرد عرق سرد روی پیشونیش نشسته.
_یا؟
لویی زمزمه کرد و به چشکای سبز هری خیره شپه بود. لعنت به زیبایی رنگ چشماش.
CITEȘTI
fool for you(book2&3) (ziam)
Fanfictionاونا تا ابد به خوبی و خوشی زندگی کردن اما به این آسونی هام نبود