Unedited
لورا توی اتاقش نشسته بود. فقط با حرکت چشمش داشت تمام وسایل اتاق رو جا به جا میکرد.
حوصلهش سر رفته بود و کار دیگهای برای انجام نداشت.
کتاب های ساندرا رو خونده بود و از ورد ها چیزی سر در نیاورده بود. برای همین داشت وسایل خونه رو جا به جا میکرد.
_ببینم از این کار خسته نشدی؟
ساندرا گفت وقتی وارد اتاق شد.
_برو پی کارت
لورا بدون اینکه نگاهی به خالش بندازه گفت.
_اما برات یه سورپرایز دارم
_گفتم برو پی کارت
لورا داد زد. چاقویی که روی میز بود رو با نگاهش به سمت ساندرا پرت کرد و ساندرا اونو توی هوا گرفتش.
_چرا اینقدر با خالت بدی؟
_چونکه خالم یه هرزهی عوضیه
_اما من برات برادرتو آوردم تا ببینی
یک دفعه شش دونگه حواس لورا سمت خالهش رفت. از روی صندلی که نشسته بود بلند شد و سمتش رفت.
_نایل اومده بود تا ببینتت، گفتم حالا که تا اینجا اومده، بذار دعوتش کنیم تو
_باهاش چیکار کردی
_چرا خودت نمیای تا ببینی؟
لورا سریع از کنار ساندرا رد شد و نایل رو توی حال پیدا کرد. با یه صورت خونی.
_نایل
لورا داد زد و وقتی خواست سمتش بره به سمت عقب کشیده شد. ساندرا اونجارو طلسم کرده بود.
_بذار بره
_رفتن اون به تو بستگی داره لورن
اشک توی چشمای لورا جمع شد وقتی به نایل نگاه کرد. از گوشهی چشمش دید که ساندرا داره بهش میخنده.
_اوه لورا کوچولو داره برای زخمی شدن برداردش گریه میکنه... فکر نمیکردم به غیر از لیام به بقیهشونم اهمیت بدی
_چرا باید دستتو بگیرم
_بذار باهات رو راست باشم. یکم نیرو توت مونده که من بهش نیاز دارم
لورا سری تکون داد. به نایل نگاه کرد و دستشو سمت ساندرا گرفت.
ساندرا اومد دست لورا رو بگیره اما اون دستشو کشیده.
_اول بذار بره
ساندرا یه بشکن زد و وقتی لورا مطمئن شد برادرش دیگه زجر نمیکشه دستشو به ساندرا داد.
با گرفتن دستش، چشماش سیاهی رفت و چند ثانیه بعد. لورا دستشو ول کرد و ساندرا بیهوش روی زمین افتاد.
YOU ARE READING
fool for you(book2&3) (ziam)
Fanfictionاونا تا ابد به خوبی و خوشی زندگی کردن اما به این آسونی هام نبود