تولد

3.3K 478 321
                                    

_متاسفم که یکم دیر کردم

تیلور‌ گفت و کنار زین نشست. برای خودش پنکیک گذاشت و شروع کرد به خوردن صبحونه‌ش.

_زیبای خفته بیدار شد

لویی گفت و تیلور با لبخند چشماشو چرخوند.

_خب، ایتالیا چطور بود؟

مایکل از نوه‌ش پرسید و تیلور به وضوح میتونست نیشخند روی صورت عمه‌شو ببینه.

_عالی بود. ایتالیا شهر قشنگیه

_اون شهر رویاییه

_همینطوره

دوباره مشغول به خوردن صبحونه‌ش شد. همون موقع متوجه لرزش گوشیش روی میز شد.

سریع اونو برداشت و با یه تکست از ملیسا داشت‌.

Mel🖕🏽🤷:یسسس هرزه اعظم برگشته

نیلور به این تکست دوستش خندید اما همون موقع صدای صاف گردن گلوی زین رو شنید.

_گوشیتو بذار کنار

تیلور پوفی کرد گوشیشو کنار گذاشت و دوباره مشغول خوردن صبحونه‌ش شد.

دوباره صدای گوشیش بلند شد و لیام و زین جفتشون به دخترشون نگاه کردن.

_تیلور

_چیه؟

اون به زین گفت و همون موقع صدای محکم لیام متوقفش کرد.

_بذارش کنار

تیلور چشماشو چرخوند. گوشیش رو برگردوند و شروع کرد به خوردن صبحونه‌ش. هنوز تموم نشده بود که از جاش بلند شد.

_بابت صبحونه ممنون

گفت و میخواست بره اما زین دستشو گرفت. معنا دار به دخترش نگاه کرد.

_بشین

زین گفت و تیلور دستشو بیرون کشید.

_من سیر شدم

_تیلور

صدای بم مایکل توی سالن پیچید و سکوت رو مرگبارتر کرد.

_بشین رو صندلیت تیلور، همین الان

لیام زمزمه کرد و تیلور دست به سینه روی صندلیش نشست.

لویی و لورا که وضعیت میز رو ناجور دیدن سعی کرد جو‌ رو عوض کنن.

_خب بگو ببینم لویی، کفترهای عاشقمون حالشون خوب بود وقتی نبودم؟

_خب...

لویی زیر چشمی به لیام و زین نگاه کرد. دور لبش رو خیس کرد و برگشت سمت لورا.

_میدونی اونا خیلی از شبو توی جنگل گذروندن. لیام یه چرت و پرتایی راجعدبه یاد دادن شکار میگفت اما خب... من گوشای تیزی دارم

fool for you(book2&3) (ziam)Where stories live. Discover now