کمپ

3.1K 447 428
                                    

Unedited

_صادقانه بگم، اصلا فکرشم‌نمیکردم بذارن بیای

_چرا نه؟

_خب میدونی. اونا روی تو خیلی حساسن مخصوصا وقتی پای یه پسر در میون باشه

_کدوم پسر...

ملیسا فورا دستشو روی لبای تیلور گذاشت تا ساکتش کنه.

_خودت خیلی خوب میدونی کی

تیلور چشماش رو برای دوستش چرخوند و وقتی چشمش به د اتوبوس خورد فکش به زمین چسبید.

_اون اینجا چیکار میکنه؟

تیلور گفت و به عمه‌ش نگاه کرد که وارد اتوبوس شد. تیپ ساده‌ای داشت و حتی کفش پاشنه بلند نپوشیده بود. اما بازم بلند به نظر میرسید.

_نگفته بودی عمه‌ت قراره بیاد

ملیسا گفت بعد، یه کله‌ی سیاه از جلو بهشون نگاه کرد و میسن خودشو روی صندلی ولو کرد.

_واقعا؟ اون عمه‌ته؟

_آره

تیلور گفت و تو سر خودش زد. باید میدونست باباهاش قرار نیست به این راحتی ولش کنن به امون خدا.

_اون هاته

تیلور زیر چشمی به میسن نگاه کرد و گفت.

_واقعا میسن؟ تو گی‌ای و دوست پسرت دقیقا کنارت نشسته

_این هات بودن اون رو تغییر نمیده، منظورم‌اینه به پسرای اتوبوس نگاه کن

تیلور یه نگاه کلی به اتوبوس کرد و دید نگاه نفس پسرا به عمه‌شه.

و لورا از قیافه‌ش مشخص بود که به زور اونجاست.

_خیلی خب بچه ها

یه صپای آشنا تر از قیافه‌ی لورا گفت و تیلور خدا خدا میکرد این اون صدایی نباشه که توقع‌ش رو داره.

اما اون یه گرگ بود و مشماش بهش دروغ نمیگفت‌. اونا اینجا بودن.

_اسم من لیامه و این... شوهرم زینه

همه‌ی اتوبوس بهشون سلام کردن جز تیلور که سرشو به صندلیو جلو کوبوند.

_اوه... مای... گاد

_خیلی خب همه اومدن؟ حاضرین که بریم؟

لیام گفت و آماده بود تا به اتوبوس بگه حرکت کنه اما یه نفر توجه‌ش رو جلب کرد.

_صبر کنید

اون پسر نفس نفس زنان گفت. به اتوبوس رسید و دم درش وایساد.

_متاسفم که دیر کردم

لیام سر تا پای پسرو برانداز کرد. با اخم غلیظی بهش نگاه کرد که اون اب دهنشو به سختی قورت داد.

_و تو؟

_من؟؟ ااا ل..لیام

لیام چشماش گرد شد و دوباره سر تا پای لیام رو برانداز کرد. (قراره گه گیجه بگیریم ://)

fool for you(book2&3) (ziam)Where stories live. Discover now