اعلام جنگ

3.1K 521 247
                                    

Unedited

_اونا لیامو‌ گرفتن

لورا وقتی وارد خونه شد گفت و توجه برادراش و زین رو به خودش جلب کرد.

_چی؟

_کی؟

لویی و زین گفتن توجه کاملشون رو به لورا دادن.

_سارا و نیک دنبالش اومدن و اون خودش رفت

همه سکوت کردن و توی فکر رفتن. حالا که لیام نیست، میخوان چیکار کنن.

_باید چیکار بکنیم؟

لویی پرسید و دستشو توی هوا تکون داد. از اینکه تمام کسایی که اطرافش بودن داشتن دزدیده می‌شدن خسته شده بود.

_باید بریم دنبالش

_نه، این چیزیه که تونی میخواد

نایل جواب خواهرش رو داد پ زین نگاهشون کرد که چقدر آشفته‌اند.

_اما باید پیداش کنیم

لورا گفت و به سمت طبقه‌ی بالا تو اتاق لیام رفت که یکی از وسایل هاشو برداره. اینطوری جاستین میتونست طلسمشو انجام بده.

زین وشت سر لورا به طبقه‌ی بالا رفت و به حرف های زیر لبیِ لورا گوش میکرد که داشت از زمین و زمان شکایت میکرد.

_... من اون حرومزاده رو... می‌‌کشم

به محض اینکه لورا وارد اتاق لیام شد سر جاش خشکش زد. فکش چسبید زمین و چشماش نزدیک بود اژ حدقه بزنه بیرون.

دستای لرزونشو سکت دیوار خالی توی اتاق لیام گرفت و گفت.

_اون نقاشی لعنتی کجاست؟

زین پشت گردنش رو خاروند و وقتی لورا بهش نگاه کرد یه لبخند کج تحویلش داد.

_خب میدونی، لیام یه جورایی آتیشش زد

لورا همچنان داشت به زین نگاه میکرد. بعد نگاهش رو به دیوار خالی انداخت و دوباره زین.

_خیلی خب... اوه و حتی سعی نکن نقاشی چشمای خودتو برای لیام بکشی

زین به نشونه‌ی تسلیم شدن دستشو بالا آورد و دید لورا هنوز به دیوار خیره‌ست. بعد بشکنی زد و با نیشخند برگشت سمت زین.

_من یه نقشه‌ی عالی دارم





















_بیا تو

زین به کسی که پشت در بود گفت. هرچند از قبل میدونست که کی پشت دره.

_بهم گفتن میتونم اینجا پیدات کنم

دنیا گفت و بعد محو اتاقی شد که زین توش بود. زین به خواهرش لبخندی زد و از جاش بلند شد.

_واو... اینجا خیلی قشنگه

دنیا گفت و دستشو به گهواره تکیه داد.‌

_لیام درستش کرده

fool for you(book2&3) (ziam)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang