Unedited
_اونا لیامو گرفتن
لورا وقتی وارد خونه شد گفت و توجه برادراش و زین رو به خودش جلب کرد.
_چی؟
_کی؟
لویی و زین گفتن توجه کاملشون رو به لورا دادن.
_سارا و نیک دنبالش اومدن و اون خودش رفت
همه سکوت کردن و توی فکر رفتن. حالا که لیام نیست، میخوان چیکار کنن.
_باید چیکار بکنیم؟
لویی پرسید و دستشو توی هوا تکون داد. از اینکه تمام کسایی که اطرافش بودن داشتن دزدیده میشدن خسته شده بود.
_باید بریم دنبالش
_نه، این چیزیه که تونی میخواد
نایل جواب خواهرش رو داد پ زین نگاهشون کرد که چقدر آشفتهاند.
_اما باید پیداش کنیم
لورا گفت و به سمت طبقهی بالا تو اتاق لیام رفت که یکی از وسایل هاشو برداره. اینطوری جاستین میتونست طلسمشو انجام بده.
زین وشت سر لورا به طبقهی بالا رفت و به حرف های زیر لبیِ لورا گوش میکرد که داشت از زمین و زمان شکایت میکرد.
_... من اون حرومزاده رو... میکشم
به محض اینکه لورا وارد اتاق لیام شد سر جاش خشکش زد. فکش چسبید زمین و چشماش نزدیک بود اژ حدقه بزنه بیرون.
دستای لرزونشو سکت دیوار خالی توی اتاق لیام گرفت و گفت.
_اون نقاشی لعنتی کجاست؟
زین پشت گردنش رو خاروند و وقتی لورا بهش نگاه کرد یه لبخند کج تحویلش داد.
_خب میدونی، لیام یه جورایی آتیشش زد
لورا همچنان داشت به زین نگاه میکرد. بعد نگاهش رو به دیوار خالی انداخت و دوباره زین.
_خیلی خب... اوه و حتی سعی نکن نقاشی چشمای خودتو برای لیام بکشی
زین به نشونهی تسلیم شدن دستشو بالا آورد و دید لورا هنوز به دیوار خیرهست. بعد بشکنی زد و با نیشخند برگشت سمت زین.
_من یه نقشهی عالی دارم
_بیا تو
زین به کسی که پشت در بود گفت. هرچند از قبل میدونست که کی پشت دره.
_بهم گفتن میتونم اینجا پیدات کنم
دنیا گفت و بعد محو اتاقی شد که زین توش بود. زین به خواهرش لبخندی زد و از جاش بلند شد.
_واو... اینجا خیلی قشنگه
دنیا گفت و دستشو به گهواره تکیه داد.
_لیام درستش کرده
KAMU SEDANG MEMBACA
fool for you(book2&3) (ziam)
Fiksi Penggemarاونا تا ابد به خوبی و خوشی زندگی کردن اما به این آسونی هام نبود