ف.ف هري
ق.١
از خونه اومدم بيرون به سمت كلاس ميرفتم، اها راستي خودمو معرفي نكردم ، جسيكا هارد هستم! دانشجو بازيگري در دانشگاه بزرگ لندن !
به سمت دانشگاه حركت كردمـ براي اينكه يك ساعت بعد كلاس داشتم.
تاكسي گرفتم و مقصد و گفتم ، گفت بشين!
تقريبا ده ديقه از خونمون تا دانشگاه راه بود.
رسيدم دانشگاه و منتظر ديدن دوستام هانا و نينا و كاترين شدم!
اول نينا رو ديدم كه داره سمتم مياد ، اومد و بهم سلام كرديم و چند ديقه راجبه برنامه هاي اون روز حرف زديم !
زنگ و زدن و وارد كلاس شديم ، كاترين و هانا كنار هم نشسته بودن و منو نينا رو ديدن و سلام كردن . ماهم باهاشون دست داديم و بعد نشستيم!
استاد وارد كلاس شد.
.
همه به استاد سلام كردن و من از روي اجبار گفتم سلام!
چون اون تنها استادي بود كه از من خوشش ميومد و يه بار هم بهم پيشنهاد دوستي داده بود!
استاد هنوز وارد كلاس نشده بود رفت سَر أصل مطلب!
.
استاد: خبري دارم كه مطمئنم دخترا رو خوشحال ميكنع!
.
دخترا: چي؟
-چيشده -ميشع سريع تر بگيد
.
استاد: خيلِ خب! باشع الان ميگم!
خب راستش به من يه فراخوان دادن كه يه دختر به سن شما برايo يه فيلم سينمايي ، نقش اول ، بازيگر نقش رو به روي يه خواننده معروف پاپ و راك!
.
دخترا: يا خدا يعني كيه! -بگو ديگع -لامصب دهن باز كن
.
استاد : بابا دو دقيقه وايستيد الان ميگم ، اون .....
#sweetLove
———————————-
نظر بدين تا ادامش😉