از خواب بيدار شدم امروز روزى بود كه بايد بعد از مدتها ميرفتم كالج و خوشحالم بودم كه بعضى از دوستامو قراره ببينم
رفتم صورتمو شستم و وقتى اومدم بيرون رفتم صبحانه خوردم
وقتى كه حس كردم سير شدم به سمت اتاقم برگشتم و رفتم خودمو آماده ى اونروز كردم
يه شلوار مام استايل تيره با يه بليز آستين بلند مشكى
كوله پشتيم هم مشكى بود و اونو با يه كفش آل استار ست كردم
اونرو برخلاف روزاى ديگه آرايش خاصى نكردم و فقط يكم ليپ گلاس زدم
خودمو تو آيينه ديدمو راضى بودم
.
وقتى از خونه اومدم بيرون قبل از اينكه ماشين بگيرم از اوبر، به هرى اس دادم و گفتم كه امروز ميرم دانشگاه شايد نتونم ببينمش
.
بعد از اينكه به دانشگاه رسيدم كاترين و ديدم كه تو سالن عمومى تنها نشسته بود
خيلى وقت بود كه نديده بودمش و رفتم و حالش پرسيدم
.
من"هى كاترين چه خبر،دلم برات تنگ شده بود"
كاترين"هى جس چطورى،خبرى نيست فقط اينكه هانا جيمز برگشته تو كلاسمون.من كه به شخصه توان اينكه تحملش كنمو ندارم"
اون لحظه انگار دنيا رو سرم خراب شد،نميدونستم بايد نگران باشم يا ناراحت
از اين خبر بدتر ديگه چيزى نميتونست روزمو خراب كنه
.
تصميم گرفتم كه به هرى خبر بدم كه چه اتفاقى افتاده
ولى يكم كه با خودم فكر كردم گفتم الكى هرى رو نگران نكنم، ممكنه باعث شه يه اتفاق بدى بيفته
.
با اينكه نگران بودمو استرس داشتم اما سعى كردم به روى خودم نيارم كه نميخوام باهاش مواجه شم
.
به سمت كلاسم حركت كردم كه توى راهرو نينارو ديدم
پريد بغلم كرد و باهم راجبه اينكه چيشده كه هانا جيمز برگشته به كلاسمون،صحبت كرديم
نينا ميگفت شايد از كارش پشيمون شده و ميخواد از نو شروع كنه
ولى من كه اينجورى فكر نميكردم
اخه ذاتا همچين ادميه و وقتى قبلا اون بلاهارو سرم اورده بازم ميتونه انجام بده
وارد كلاس شديم و خوشبختانه ما جزوء اولين نفراتى بوديم كه تو كلاس بوديم
همون موقع ويبره گوشيم باعث شد كه بفهمم به گوشيم پيام اومدهرى"يعنى ميگى امروز نميتونم دخترمو ببينم؟:("
احساس كردم اون لحظه از داخل يخ كردم
چون خودمم دلم براى هرى تنگ شده بودو لحظه شمارى ميكردم كه ببينمش،بلافاصله تايپ كردممن"شايد بشه فردا همو ببينيم؟:)"
همون موقع ديدم كه هرى ايزتايپينگ شد
هرى"باشه اگه اين چيزيه كه تو ميخواى قبوله:("
قبل از اينكه بتونم جواب هرى رو بدم، سايه اى رو جلوى صورتم حس كردم كه باعث شد از جواب دادن به هرى اجتناب كنم
هانا جيمز
هانا جيمز اومده بود جلوى صورتم ايستاده بود،ولى قصدش از اينكار چى بود؟هانا:"جسيكا،من واقعا متاسفم بابت تموم كارايى كه كردم و اشتباهاتى كه انجام دادم،اميدوارم بتونيم باهم ديگه دو تا دوست خوب باشيم"
من؟هاناجيمز؟ دوستاى خوب؟
شايد ميبخشيدمش و كينه اى كه از قبل داشتم رو فراموش ميكردم ولى نميتونستم باهاش خيلى صميمى بشمهانا"ميتونيم؟"
اون دستش رو اورد جلوم تا باهم ديگه دست بديم و من اون لحظه به نينا نگاه كردم كه ديدم با حركت سر بهم گفت كه باهاش دست بدم
وقتى باهم ديگه دست داديم استاد وارد كلاس شدو كمى بعدش شروع كرد به تدريس
———————-
اون روز سه تا كلاس داشتيم كه تا ساعت ١بعد از ظهر طول ميكشيد
بعد از اينكه كلاسمون تموم شد نينا بهم پيشنهاد كرد كه براى ناهار بريم رستوران
منم از اونجايى كه خيلى گشنهام بود قبول كردم
.
خوشبختانه نينا امروز ماشينشو آورده بود از گرفتن اوبر بى نياز بوديم
بعد از يك ربع رسيديم به يك رستوان خيلى شيك و باحال كه جلو درب وروديش از رسيمون هاى زرد استفاده كرده بودن
تو آيينه ماشين خودمو نگاه كردم و بعد از ماشين پياده شدم
با نينا داخل رستوران رفتيم و دنبال ميز بوديم كه بشينيم
كه نينا گفت دنبالش برم
وقت از پله هاى اون رستوران بالا رفتيم به محوطه ى باز بود كه كلى گياهاى خوشگل اونجا بودن و ميزا به طورخيلى قشنگى چيده شده بودن
وقتى سرمو چرخوندمو سمت چپ خودمو ديدم
ديدم يه ميز چهارنفره ست كه ليام و هرى روش نشسته بودن
شوكه شدم و اون لحظه قلبم شروع به تپيدن كرد
توقع ديدن هرى رو نداشتم
وقتى باهاش چشم تو چشم شدم لبخند بهم زد كه باعث شد بدو بدو به سمتش حركت كنم و بغلش كنم
خداى من
بغلش خيلى آرامش بخشه:)
اون قدرى خوبه كه دلم نميخواد از بغلش بيرون بيام
وقتى سرم روى سينش بود صورتشو گذاشت رو سرم و موهامو بوسيد
از بغلش جدا شدمو به صورتش نگاه كردم كه ديدم خم شدو منو بوسيد
يه لحظه متوجه نشدم كه جلو لياميم و من حتى به ليام سلام هم نكردم
اون لحظه ليام سرفهی خفیفی کرد که اعلام حظور کنه
و من بلافاصله از بغل هری اومدم بیرونو از خجالت داشتم آب میشدم
رفتم و لیام بغل کردم و کنار هری نشستم..:)————-
نظراتتونو برام بنویسید🥺💕