Chapter 8

93 7 2
                                    


در رو بستم و لباسامو عوض كردمـ و چون عادت دارم كه با لباس راحتي بخوابم نيم تنه اي تا زير سينه هام پوشيدم و شلوارك كه نميشه اصن بهش گفت شلوارك چون مثه شو**ت ميموند و پوشيدم و رفتم رو تخت دراز كشيدم و خوابم برد!
.
صبح با صداي مامانم از خواب بيدار شدم كه ميگفت : پاشو مامان دوستت اومده!
.
غرلندي كردمـ گفتم: اه سره صبي كدوم خري اومده؟ نكنه نيناعه اومده دلداري بده؟!
.
در باز كردمـ و از پله رفتم پايين و گفتم: كي اومده مامان؟

جيغغغغغغغغغغغ كشيدددددم
من: تـ....تووو ت...تــــو اينجا چيكار ميكني!؟ هري استايلز!
نگام كرد و يهو سرش و انداخت پايين گفت: عععه مثل اينكه لباس مناسب تنت نيست .
و سريع روش برگردوند منم به سرعت جا رفتم تــــو اتاقم و لباسامو عوض كردمـ [فلش بك "ديدگاه هري" ]
وقتي شنيدم پيتر گفت هانا جيمزعه حالم داشت بهم ميخورد! أون دختره خيلي جو گيره!
من چطوري ميتونم چند تا فصل و با أون بازي كنم؟
بعد از كلي كلنجار رفتن با خودم به اين نتيجه رسيدم كه برم با پيتر صحبت كنم ببينم ميتونه اين هانا جيمز و با يه نفر ديگه عوض كنه!
رفتم پيشش و گفتم: اقاي پيتر نميشه عوض كنين نقش اين دختره هانا جيمز و؟
پيتر: چرا اون كه نقشش رو خوب بازي كرد!
من: ميدونم ولي من نميتونم با اون كنار بيام! و اگه اونو عوض نكنين من قرارداد و فسخ ميكنم!
پيتر: باشه حالا چرا عصباني ميشي! باشع! حالا ميگي كيو بذارم به جاش؟
من: فك كنم جسيكا هارد خوب باشه!
پيتر: حالا چرا اون؟ نكنه تحت تأثير نقشت قرار گرفتي! ببين اين يه سريال عاشقانه س اااا! خوب بهش فكر كن
من: بهش فكر كردمـ! حالا چطوري از اينكه اون اين نقش و قبول شده با خبرش كنيم؟
پيتر: نميدونم خودت اسرار ميكني خودت برو پِي شو بگير
من: اخه چطوري؟
.
[زمان حال "ديدگاه جسيكا"]
لباسامو تنم كردمـ موهام و انداختم روي شونه هام!
رفتم پايين و ديدم هري نشسته، ولي تا فهميد من اومدم از جاش بلند شد!
هري: عععه واقعا فك نميكردم با اون لباسا باشي و...
من: بگذريم ! شما اينجا چيكار ميكنيد؟
هري: عععه خب بشين!
نشستم و گفت: اومدم يه خبر بهت بدم^^
من: چه خبري؟ چيشده؟ براي كسي اتفاقي افتاده؟
با خنده گفت: بابا دو دقيقه وايسا الان ميگم ديگه! كارگردان گفته ميخواد تــــو اون نقش رو بازي بكني!
خنده اي از ته دل كردمـ و گفتم:
من؟! واقعا من؟ اخه چرا يه همچين كاري كرده؟
هري: چون من بهش گفتم!
من: 😂😂😐😐😐😐😐 ناخواگاه خندهام محو شد!
من: و براي چي؟
هري: چون من واقعا از اون دختره خُوشم نمياد
من: چرا مگه اون چطوريه؟
هري: بيخيال!
من:"اها اونوقت خونم و از كجا پيدا كردي؟"
هري:"قبلا هم گفته بودم كسي و بخوام پيدا كنم ، راحت پيداش ميكنم😏"
من:"خب:/ باشه"

Sweet Love✨Where stories live. Discover now