Chapter 14

90 11 1
                                    

به سمت اتاق گريم حركت و همش توي فكرم اين بود كه اون صداها صداهاى كيا بودن
.
در اتاق رو باز كردم بدون اينكه در بزنم
نينا مشغول حرف زدن با گريمور بود
رفتم سمتش و محكم زدن روى شونه اش
يهو از جاش پريد و جيغ كشيد

"ترررررررسيدم لعنتى"
"حالت چطوره؟"
"فاكينگ گوود:)"
"چرا اونوقت؟"
"مگه ليام و نديدي!"
"چرا باهم حرف هم زديم"
من گفتم و ادامه دادم
"نينا تو اومدم اينجا كسي رو نديدى؟"
"مثلا كى؟"
"بجز ماها كه واست آشنا نباشه؟"
"نه هيچكس رو نديدم و اينكه ليام ميگفت امروز فقط ماهاييم"
همون موقع يه پسره در زِد  و وارد اتاق شد و گفت
"بيرون همه منتظر شما هستن"
منو نينا باهم گفتيم
"الان ميايم"
.
"نينا ديگه زود باش بقيه رو معطل نكن"
"باشه باشه هولم نكن!"
.
بعد از دو دقيقه از اتاق رفتيم بيرون
همه توي يه اتاق روي صندلي نشسته بودن
منو نينا كنار هم نشستيم
هري و نايل و ليام هم كنار هم نشستن
سريع نينا در گوشيم گفت

"وااااي عشقامون كنار هم نشستن:]"
"چه عشقي! چرا چرت و پرت ميگي؟"
"باشه حالا ولي اينو بدون شما خيلي بهم مياين"
"Shut your mouth"
"اوكى ولى ليام و من آخر تور ميكنم"
"باشه براي خودت :/"

همون لحظه سرم و بلند كردم و چشمم به هرى افتاد ديدم داره نگام ميكنه ولى وقتى چشم تو چشم شديم سرش و انداخت پايين! (عررررر😭)

كارگردان كه فك كنم اسمش بِلز بود وارد شد و همه مون بلند شديم
——————
بعد از نيم ساعت ما فهميديم كه  كى نقشش چي هست و بهمون فيلم نامه رو دادن أصل ماجرا اين بود كه
:
{ يه دختر ١٩ ساله كارمند يه فروشگاهه مواد غذايي هست يه روز كه در حاله كار كردنه به يه پسر پولدار ، خوشتيپ مغرور و بد دهن برخورد ميكنه و باهم دعواشون ميشه ...
طَي مدت هاي طولاني و اتفاقاتي كه بينشون اتفاق ميفته اينا عاشق هم ميشن و بعد كلي اتفاقات بد و خوب براشون ميافته.....}
—————-
ميخواستم نظرمو بگم ولي منصرف شدم ، همه از جاشون بلند شدن و از كارگردان خدافظي كردن
هري و نايل از اون جا رفتن و سوار ماشين و شدن به سمت خونشون حركت كردن
از اونجايي كه كارگردان گفت فردا اولين روز ضبط فيلم هست و همه امشب بايد ديالوگ هاشون رو حفظ كنن
.
من واقعا به يع ماشين لعنتي نياز دارم تا بتونم از خونه تا لوكيشن و برم و بيام ولي الان چي؟
بدون ماشين !
.
منو نينا منتظر تاكسي بوديم
كه يهو يه ماشين جلوي پاكنم وايستاد
شيشه اون ماشين اومد پايين و با چهره ي ليام روبهرو شديم
همون لحظه نينا دستمو محكم گرفت و فشار داد و من از درد يه جيغ آروم كشيدم
بعد از لحظه اي ليام گفت
"جيز بيايد سوار ماشين من بشين تا يه جايي شما رو برسونم"
"نه ما خودمون ميريم اصلا نيازي نيست تو ما رو ببري خيلي ممنون"
ما با كمي خجالت گفتم
"نه خيلي ممنون واقعا دو ساعته منتظر تاكسي هستيم خيلي ممنون كه مارو ميبري"
نينا با پررويي گفت و من از خجالت آب شدم
"إيرادي نداره ما مسيرمون يكيه"
ليام گفت

نينا رفت و سوار ماشين ليام شد و جلو نشست ، منم كه چاره اي نداشتم رفتم عقب نشستم

—————
بعد از ٤٥ دقيقه من در خونه ام پياده شدم و نينا و ليام و توي ماشين تنها گذاشتم
.
كليد و توي مغزي در چرخوندم و وارد خونه شدم
ساعت ٨ شبه و مامانم الان رفته خونه ي دوستش و من توي خونه تنهام
رفتم توي اتاقم و لباسام و در آوردم و روي تخت دراز كشيدم
بعد از چند دقيقه رفتم سمت كيفمو فيلمنامه رو ازش در آوردم و شروع مردم به حفظ كردن ديالوگ هام كه فردا
بايد ميگفتمشون

—————
اين قسمت چطوررررر بود؟

Sweet Love✨Where stories live. Discover now