Chapter 39

175 13 12
                                    

خيلى طول نكشيد كه ديدم هرى اومد پيشم
نتونستم خودمو كنترل كنم و سريع ازش پرسيدم
"خببب كدوم فيلم و گرفتى؟"
"خب همون كه خيلى دوست دارى و دلت ميخواست ببينى"
يكمى فكر كردم و به اين نتيجه رسيدم كه من فيلمى و انتخاب نكرده بودم
"خب من كه فيلمى رو مد نظرم ندارم"
هرى بهم نگاه كردم و يه لبخند مرموز زِد
"نكنه؟؟؟......نكن.....ه.....هرررررري"
از عصبانيت و ترس فيلم فهميدم كه داشتم قرمز ميشدم و دلم ميخواست كه هرى و بزنم ولى واقعا دلم نمياد
"اره بيا بريم كه سانس الان شروع ميشه "
اون دستمو گرفت و منو برد سمته بوفه
"هرى چرا اينكارو ميكنى؟؟ من اصلا دوست ندارم ، ميدونى بدم مياد، ميترسم خب"
اون توى چشمام نگاه كرد
"تا قبل از اين تو منو نداشتى ، بخاطره همون ميترسيدى ، جس من پيشتم نگران نباش ، من نميذارم بترسى"
اون خيلى جدى داشت توى چشمام نگاه ميكرد و اين حرفارو به من ميزد
"اخه من كلن ميترسم"
و منم كاملا جدى بودم
"حالا اينارو ول كن ، بگو ببينم پاپ كرن چى دوست دارى برات بگيرم"
از اونجايى كه من خجالت ميكشم كسى برام چيزى بخره ترجيح ميدم كه چيزى نخورم چون دوست ندارم هرى براى من پول خرج كنه
"نه من چيزى نميخورم"
"اينطورى كه نميشه ، بايد بهم بگى"
"نه واقعا نميخوام "
ديدم اون اخماشو كرد توى هم و اروم اروم اومد نزديك صورتم و لباشو گذاشت روى لبام و محكم بوسم كرد
من از تعجب چشمام باز موند ، توى مكان عمومى؟؟
به ثانيه نكشيد كه ديدم اون لباش و ازم جدا كرد
"خب بگو ببينم چى ميخورى ؟ وگرنه بدتر از اين رو در پيش دارى؟"
با تعجب و عصبانيت بهش نگاه ميكردم
"پنيرى"
"اووووم خوبه منم دوست دارم"
اون يه پاپ كرن بزرگ گرفت كه دوتاييمون بخوريم
و بعد دوباره دستمو توى دستاش حلقه كرد و به سمت سالن برد ...
.
"سالن شماره دو"
هرى داشت به سالن ها نگاه ميكرد تا اون سالنى كه ما ميخوايم و پيدا كنه
"فك كنم اون باشه"
يه سالن انتهاى راهرو بود كه من ديدم و به هرى گفتم كه اونه
ما به سمت همون سالن حركت كرديم و و متوجه شديم كه همون سالن بود.
وارد سالن شديم و بليتمون رو به مسئول سالن نشون داديم كه همون موقع مسئول سالن از هرى خواست كه باهاش عكس بگيره من براى اينكه اون پسره مؤذب نباشه رفتم كنار و خواستم كه توى عكس اونا نباشم ، كه هرى دستم رو فشار داد و به سمت خودش كشيد
اين به اين معنى بود كه منم بايد ميرفتم توى عكس اونا.
من با حركت سرم نشون دادم كه دلم نميخواد توى عكس اون باشم ، خب ممكنه اون دوست نداشته باشه يه دختر توى عكس باشه .
رديف و شماره صندلى مورد نظرمون  رو پيدا كرديم و نشستيم.
هرى توى تمام اون لحظات دستاى منو ول نكرد و نميذاشت كه من تكون بخورم .
اول چند تا تريلر از فيلم هاى ديگه پخش شد و آخرين تريلرى كه پخش شد ، تريلر اون فيلم ترسناكه بود ، اين ينى اينكه ما قرار نيست اون فيلم رو ببينيم ، و اين يعنى أوج خوشبختى من!
رو مو به سمت هرى برگردوندم و ديدم كه اون داره پاپ كرنش رو ميخوره به من نگاه نميكنه
"تو....تو اون فيلم و انتخاب نكردى؟"
به صورتش داشتم نگاه ميكرد كه ديدم اونم الان داشت منو نگاه ميكرد
"خب... نه ... من كارى نميكنم كه دوست داشتنى دختر جهان و بترسونم"
و بعد خنده تمسخر آميزى كرد و توى جسمام زل زِد
"من نميترسم ، من فقط ....فـ....ق..ـطـ..."
"فقط ميترسى"
"اصلا من ديگه باهات حرفى ندارم"
و كاملا جدى بنظر ميرسيدم، اما من فقط ميخواستم كه شوخي بكنم .
صورتم و برگردوندم و نشون دادم كه باهاش كارى ندارم تيتراژِ فيلم شروع شد
"هى جس .... من منظورى نداشتم ، من ميخواستم شوخي كنم فقط"
من بهش نگاهى نكردم
"منو ببين .... هى"
اون داشت منو قلقلك ميداد تا من بخندم و من داشتم تمام تلاشم و ميكردم كه تحتدم و نذارم كه اون بازى رو ببره
،
د.ا.ن هرى
من فقط ميخواستم باهاش شوخى كنم ولى مثل اينكه اون از دستم ناراحت شده و من بايد از دلش در بيارم
هرچى صداش ميكنم بهم نگاه نميكنه
"جس ..... ببين الان فيلم شروع ميشه ، ببين اين اولين قراره منو توعه ... خرابش نكن .."
ولى اون به من بازم نگاه نكرد
بعد از چند ثانيه يه فكرم به ذهنم زِد
" خب الان كه اينطورى شد من بايد فيلم عاشقانه رو با يه خانوم محترم ديگه اوكى ببينم و مطمئنم كه اينجا از اون دختر خوشگلا زياد پيدا ميشه كه بخواد با من فيلم ببينه"
يهو ديدم كه اون كاملا برگشت سمت من و صورتش داشت قرمز ميشد
اون دستمو گرفت و توى دستش حلقه كرد و من اون لحظه داشتم از خنده ميمُردم
"خب اون دختراى خوشگل بايد بدونن كه هرى استايلز الان چيكار ميكنه و يه دوست دختر خوشگل داره كه نميذاره اونا هر غلطى كه ميخوان رو بكنن"
اون وقتى عصباني ميشع خيلى خوشگل ميشه
"اوه...جدى؟ يعنى دوست دختر هرى استايلز آنقدر بهش اهميت ميده؟"
من بهش گفتم و منتظر بودم ببينم بازم جواب ميده
"خب....خب... هرى استايلز بايد بدون كه اون دختر خيلى دوستش داره نبايد اذيتش كنه"
اون واقعا جذابه
من هيچوقت نميذارم هيچ پسرى بجز من بهش نزديك بشه!
د.ا.ن جسيكا
من واقعا بدم مياد وقتى ميبينم اون راجبه دخترا اينطورى حرف ميزنه
"خب خانوم هارد شما اينم بايد بدونين كه جز شما آقاى استايلز به دختره ديگه اى نگاه نميكنه ، اصلا دختراى ديگه براى استايلز جاذابيتى ندارن ... دخترى كه از فيلم ترسناك نترسه كه دختر نيست"
اون ميدونه چطورى منو عصباني كنه
با دستم زدم روى بازوش
"بسهههه ديگه ... هيييييييييييي نگاه مننننن بببين نصف بيشتر فيلم تموم شد .... همش تقصيره توعه نذاشتى ببينم چيشد ..."
اون دستش رو گذاشتم پشتم و منو بسمت خودش كشيد تا من سرمو بذارم روى شونه ش و شروع كرد به صحبت كردن
"ميدونى ، داستان اونا اينطورى بوده كه پسره اول عاشقه دختره ميشه و دخترا اصلا به پسره اهميت و حتى جواب اونم نميدادع... پسره خيلى از اون خوشش اومده بوده ، اون قرار بود كه نقش مقابل همو بازى كنن ، نقش دو نَفَر كه واقعا عاشق همن ، پسره واقعا عاشقه دختره شده بود ولى نميدونست كه دختره هم اين حس رو داره يا ن .... يه آدم بد توى زندگى اونا هست كه دلش نميخواد اون دوتا باهم باشن ... اون ادم همه كارى ميكنه تا اون دختر رو جلوى پسره بد جلوه بده و مرفق هم ميشه ، پسره با خودش ميگه كه اين كارا ، كاراى اون دختر نيس ، و لى اون آدم بده كارى ميكنه كه اون باور كنه..."
نذاشتم اون ادامه بده
"هيسسسس، ادامه شو نگو ... خودم ميدونم چه اتفاقى ميفته .... اون فيلم رو قبلا ديدم "
و باهم ديگه شروع كرديم به خنديدن و اصلا نفهميديم كه كى اون فيلمه تموم شد
.
.
————————————
كامنت ، نظر، عقيده، پيشنهاد ، انتقاد

Sweet Love✨Where stories live. Discover now