Chapter 2

234 11 8
                                    

ق.٢ .
استاد: اون.... هري استايلزع:)
.
دخترا: شت...😫 -واااااي چه خوبع -من حتما قبول ميشم
.
من: اوووق 🤢 كسي ديگه اي نبود نقش روبه رو رو بازي كنه؟ اون زشتع؟ اههههه خيلي ازش بدم مياد... واااي ولي من خيلي به اين فيلم احتياج دارم ، چاره اي نيست:/
.
استاد: خب خب ساكت ، بايد براي اين نقش بريد تست بديد، بعد اگه قبول شديد من فيلم و به عنوان پايان نامه تــــون قبول ميكنم...
.
من: ديگه بدتر شد، بايد برم جلو يكي نقش بازي كنم كه هم ازش بدم مياد و هم براي گرفتن پايان نامه مجبورم.
.
نينا: وااااي چه خوب ميشع اگه نقش مقالبش رو بازي كنم، من از ١٧ سالگي دوسش دارم ! البته من يع سال از أون كوچيك ترم!
چي ميشه عاشقم بشع ، چي ميشههه جسيكا^^
.
من: خفهههه شو حاااالم بهم خورد-_- تصورشم سخته اون بخواد عاشق بشع*-*
.
نينا: حالا ول كن اين حرفا رو ، توعم مياي تست بدي؟
من: نميدونم ! ولي اينطور كه داره پيش ميره ، فك كنم اره*_*
.
زنگ خورد و ما بِه سمت حياط رفتيم، وقتي كه بِه محوطه رسيديم ، ديدم همه دور هم جمع شدن و اون يه تيكه خيلي خيلي شلوغ و پر هياهو بود
اولش خيلي ترسيده بودم ، با خودم فكر كردمـ نكنه كسي تصادف كرده.
رفتم سمت يه نفر و ازش پرسيدم كه چه خبر شدع،
گفت: اووون، اووون ، اووون بازيگرعه نه نه نه أون خوانندعه كه صب آقاي چالرز داشت ميگفت كي بود؟
عه عه عه
من: نكنه هري استايلز 😑
دختره: آااااااااره ، همون اومده اينجااااا ببينه نقش مقابلش كيه! چي ميشه من نقش مقابلش و بازي كنم!
من: مگه چه تافته جدا بافته ايِ كه انقد لَه لَهِ شو ميزنن؟
.
يه نفر داشت با قد بلند سمتم ميومد ...
كه ...
تا به ٨٠ سانتي من رسيد فهميدم ليام پِين بود
دوستداشتني ترين فرد گروه وان دي كه من خيلي دوسش داشتم!
.
نزديكم كه شد يه نگاه سَر تا پا بهم انداخت و يه پوزخند بهم زد ،
من سلام كردمـ
من:سلام ، خوبي ليام؟
ليام: سلام خوبم ممنون ! ولي شما؟
من: اها راستي حواسم نبود خودم و معرفي كنم من دانشجو بازيگري ام!
عِي يه چند تا فيلم بازي كردمـ ولي زياد مهم نيست فك نميكنم كسي ديده باشه
ليام: حالا بگو تــــو؟
من: house in wind
ليام: نگو ! نگو كه تــــو نقش آناستِيژا رو بازي ميكردي
من: (با خنده) مگه ديدي؟ فكر نميكردم فروش رفته باشع
ليام : اره بابا خيلي خوب بود، ميگم قيافت آشنا بود واسم
من: حالا ميخواي بريم تــــو محوطه دانشگاه؟!
لي: باشه؛ بريم!
"توي راه"
من: حالا تــــو چرا اينجايي؟
ليام: من خودم يكي از بازيگراي اين فيلمي ام كه براش فراخوان داديم
.
من: خب حالا كجا بايد بيايم تست بديم؟
لي: ادرسش و بعدا بهت ميدم
.
نزديك ٢،٣ ساعت با نينا و ليام وقت گذرونديم كه ديگه وقت رفتن به خونه بود
.
وسايلمو جمع كردمـ و داخل كيفم گذاشتم ، با نينا و كاترين تا دمه در رفتم ، وقتش بود كه تاكسي بگيرم!
.
—————————
نظر نظرررر😍

Sweet Love✨Where stories live. Discover now