Chapter 25

80 11 9
                                    

با اين پارت
اين آهنگ رو گوش بدين
Writing's on the wall

—————
دود داشت از زير دره اتاق گريم بيرون ميومد و من ديدم كه خيلي أز كاركنان داشتن آب ميوردن و ميريخت اون تو
"برررريد،همهههه آب ببريد"
همه داشتند داد ميزدن و من نميتونستم بفهمم كيه
همه متعجب شده بود
من ديدم كه ليام و نايل هم دارن كمك ميكنن و من خواستم ببينم هري كجاست
دورو برنو نگاه كردم و ديدم هري نيست
از محوطه اومدم بيرون و ببرون و گشتم ولي هري و نديدم
دوباره برگشتم توي ويلا و رفتم طبقه ي بالا رو گشتم
دوباره رفتم بيرون و رفتم توي ماشين و ديدم
ولي نبود
دوباره برگشتم توي سالن و نزديكه اتاق گريم
بدو بدو رفتم سمت يه دختره كه اون گوشه وايستاده بود و داشت به بقيه آب ميداد
"تو..تو..هري و نديدي؟"
"چرا داشت كمك ميكرد، اههه برو كناررر"
اون منو هُل داد
نگران شدم
استرس تمام بدنم و گرفت و نميتونستم راه برم
رفتم جلوي دره اتاق و هري و نديدم
ليام و ديدم كه بغل در وايستاده بود
"ليام...هري؟هري كو؟"
"من ...من اينجام"
صداي هري و شنيدم و به سرعت برگشتم
چي؟،؟
خداي من!!!!!
دستشششششً
دستش سوخت...قرمز شده
"چي...چيشددد..."
دستش و گرفتم و اشك توي چشمام جمع شد
اون لحظه احسان ميكردم يه تيكه از بدنم سوخته
"چيزي نشد...چرا بزرگش ميكني؟"
"تو به اين ميگي كوچيكككك؟"
سرش داد زدم و اشك از چشمام ريخت
"واسه چي اينكارو ميكني هاااا؟"
به داد زدن ادامه دادم
"اگه يه چيزيت ميشددددد چي؟؟"
سرمو انداختم پايين داشتم گريه ميكردم
با دستش صورتمو آورد بالا و مجبورم كرد توي چشماش نگاه كنم
"تو...تو داري گريه ميكني؟"
"نه دارم ميخندم"
با گريه گفتم و ادامه دادم
"چرا اينكارو ميكني؟ ميخواي منو اذيت كني؟"
گريه ام بند نميومد
با دستاش اشكارو از روي صورتم پاك كرد
"نه ، من چرا بايد بخوام اشكاي تورو ببينم؟"
"ديگه اينكارو نكنيا، اونوقت ديگه باهات حرف نميزنم"
خنديد و در گوشم گفت
"باشه رئيس"
بهش نگاه كردم و لبخند زدم
"خانوووم هااااارد؟"
وقتي شنيدم يه نَفَر داره صدام ميكنه دستاي هري و ول كردم و رفتم سمته صدا
ديدم كارگردان داره صدام ميكنه
"بله؟"
"كاره توعه نه؟"
"چي؟"
داره راجبه چي حرف ميزنه؟
"آتيش سوزي، كاره توعه نه؟"
"نه..من..مـ...ن چرا.."
"بيا كاره خودته ديگه، همه ميگن تو آخرين نفر از تو اتاق اومدي بيرون"
"آره..ولي...من به چيزي دست نزدم"
"به من دروغ نگو ، من آداماي مثل تورو خوب ميشناسم ، امروز با من بحثت شد ، و تو ميخواستي به من صدمه بزني، فك ميكني من خرم؟"
"نه...من...من چرا..بايد همچين فكري بكنم؟"
"چرا نبايد بكني؟ من ديگه نميدونم ، همين امروز از اين كار و عوامل خدافظي ميكني و ديگه هم به اينجا برنميگردي"
"اما من كاري نكردم..."
"بيرون.."
اون داد زِد و من ديگه هيچي نميشنيدم
نه هري حرفي زِد، نه نينا و نه ليام و نايل
همه شاهده خورد شدنم بودن
من ، بخاطره كاري كه نكرده بودم داشتم مجازات ميشدم.
چرا من؟
يعني بايد با همه چي خدافظي كنم؟
حتي با هري؟
خيلي سخته بعد از اين همه مدت ازش جدا بشم
أوائل فكر ميكردم اصلا ازش خوشم نمياد ، ولي كم كم بهم ثابت كرد كه چقد مهربونه و قلب خوبي داره
و من ... من رو ناخواسته عاشقه خودش كرد
.
از اونجا دور شدم
با اينكه برام سخته أما اومدم بيرون
داشتم گريه ميكردم و الان حتي وسيله هاي خودمو ندارم
فقط گوشيم همراهمه
.
نشستم ، منتظر موندم تا يه تاكسي بياد
.
فك كنم بعد از ١٥ديقه يه تاكسي جلوي پام وايستاد
"كجا ميرين؟"
حاله حرف زدن نداشتم
فقط تونستم بگم
"فعلا برو ، بعدا بهت ميگم"
تمام راه داشتم گريه ميكردم
اخه چرا من؟
من كه كاري نكرده بود
اما ...اما چطوري بايد ثابت ميكردم اينا كار من نبوده؟
من كه مدركي ندارم
هري
اون الان فكر ميكنه همه ي اينا كاره من ، اون الان فك ميكنه من يه هرزه ام كه ميخواستم پروژه رو بهم بزنم.
اون از من متنفر ميشع
اينو ميدونم
گريم بند نميومد
"خانوم بالاخره كجا برم"
با اون جون كمي كه برام مونده بود آدرس و بهش دادم
اونم حركت كرد
..
الان دمه در خونه ام وايستادم
ياده تمام اون روزايي افتادم كه هري اومده بود خونمون
يا
همين امروز
ماشين اون دقيقا اينجا پارك كرد
من الان دقيقا اونجا وايستادم
وارد خونه شدم و خوشبختانه مامانم خونه نيست
رفتم توي اتاقم
الان تنها چي ي كه حالم و خوب ميكنه حمومه

د.ا.ن هري

نميفهمم جسيكا چرا بايد اينكارو بكنه؟
الان واقعا وقتش نبود
من فك نميكردم انقد آدمي باشه كه بخواد انتقام بگيره
آتيش زدنه اتاق گريم يعني واقعا كاره اون بود؟
.
وقتي يه نَفَر اومد جلوم و بهم پماد سوختگي داد از فكر كردن دست برداشتم
سرمو بلند كردم و ديدم
هانا؟؟ هانا جيمز؟ اون اينجا چيكار ميكنه؟
"امممم ديدم دستت سوخته گفتم برات پماد بيارم"
نشست بغلم و دستم و گرفت و خواست پماد بزنه
"نه. نميخواد ، بده من خودم ميزنم"
دستم رو از دستش كشيدم و پماد رو بهم داد
"من از همون اول هم ميدونستم اون دختره اينطوريع"
هانا داشت به من ميگفت
بهش نگاه كردم و سعي كردم با نگاهم بهش بگم
خفه شو
"ولي تو و كارگردان اسرار داشتين اون اين نقش رو بازي كنه"
"تو از كجا يهو پيدات شد، مگه الان نبايد خونه ميبودي؟"
ازش پرسيدم و منتظر موندم تا جواب بده
"عععه....خب...خب....اووم ...اها كارگردان بهم زنگ زِد كه بيام"
"٢٠دقيقه نشده كه اين اتفاق ها افتاده ، تو كِى وقت كردي خودتو برسوني؟"
ميخواستم سوال بارونش كنم
اصلا ازش خوشم نمياد
دختره ي نچسب
"اووم...اينا اصلا مهم نيست، مهم اينكه من الان ادامه ي اين نقش رو بازي ميكنم"
بعدش بهم لبخند زِد و من همونطوري متعجب داشتم بهش نگاه ميكردم
از جام بلند شدم و به سمت كارگردان رفتم
.
"هي؟ اين يعني چي؟؟؟ تو مثل اينكه واقعا جسيكا رو از اين پروژه حذف كردي.منظورت از اين كارا چيه؟"
دستم رو توي هوا تكون دادم و داد زدم
"اين اصلا به تو مربوط نيس.اون دختر نبايد ديگه اينجا باشه ، و اينكه لائق نيست، از امروز به بعد هم ادامه ي اين نقش براي هانا جيمزه"
با دستش به پشت سرم اشاره كرد و وقتي سرمو برگردوندم ديدم هانا جيمز وايستاده و بهم لبخند ميزنه
چقد ميتونه نفرت انگيز باشه؟
"اما....اما اون..."
"به تو ربطي نداره،حالا برگرد سره كارت"
توي دلم بهش فحش دادم و ازش دور شدم
رفتم پيش ليام
اعصاب و بهم ريخت
نميتونستم آروم باشه
داد زدم و مشتم و كوبيدم به ديوار
(هريه افتر😭)
ديوار ترك برداشت و دستم درد گرفت ولي باعث شد يكمي آروم تَر بشم
با اينكه همون دستم بود كه سوخته بود
ليام اومد بغلم
"هي مرد چيشد؟"
"اون مرتيكه ي عوضي واقعا جسيكا رو انداخت بيرون، من ... من نميدونم جسيكا چرا اينكارو كرد؟ اگه كار اون نبود چرا دليلي نياورد و بدون هيچ حرفي رف"
"شايد نميدونسته چي بگه، تو الان بايد اروم باشي، خودتو داغون نكن"
داشت نصيحت ميكرد
"نميتونم اون هانا جيمز رو يجلب جسيكا آورده"
"شت! واقعا؟"
"اره"

هر دومين ساكت مونديم و ديگع هيچ حرفي نزيدم

————-
بنظرتون كاره جس بود؟
چرا اينكارو كرد؟
دوتا پارت براتون عاپ كردم😍
كامنت-.-

Sweet Love✨Where stories live. Discover now