ق.٦
از حموم اومدم بيرون و لباسامو تنم كردم يه شلوار جين زاپ دار و يه تي شون مشكي كه سَر شونش پاره بود رفتم سمت سشوار چون موهام خيس بود ، موهامو صاف كردمـ و روي شونه هام انداختم يه رژ قهوه اي زدم و ريمل زدم واز اتاق رفتم بيرون و مامانم و ديدم و بهش سلام كردمـ
مامان: اوا سلام عزيزم! قربونت برم من
من: چيزي شده؟ هيچوقت انقد قربون صدقه وميرفتي-__-
مامان: نه مامان چيزي نشده ، فقط وقتي اومدي خونه با خبر فيوليت بيا*-*
من: مامان جان فك كردي به اين زودي به ادم جواب ميدن
مامان: من نميدونم خودت بايد بدوني كه موفق ميشي
من: باشه! امر ديگه
مامان: نه عزيزم برو به سلامت^^
من: باي
مامان: باي هاني
از خونه اومدم بيرون يه تاكسي گرفتم
.
به در دانشگاه كه رسيدم ديدم خيلي شلوغه همون موقع بود كه نينا به سرعت اومد بغلم و زد روي شونم!
با وحشت از جام پريدم بهش نگا كردمـ..
من: بيشعور اين چه كاري داشتم سكته ميكردم
با خنده بهم گفت: اي بابا چرا انقد ناز ميكني! بگو كيا اومدن!
من: كيا؟!
نينا: هري و كارگردان و ليام و بقيه بچه هاي واندي*-*
تا اومد اسم ليام بگه خيلي عاشقونه به اسمون نگاه كرد
نينا: حالا بگذريم ! ميدونستي فقط تــــو كلاس ما دنبال بازيگر ميگردن؟
من: نه نميدونستم! لابد ميخواي بگي وسط كلاس اتُد ميزنن! (تست زدن)
نينا : از كجا فهميدي؟ جلوي هري و ليام و كارگردان بايد تست بديم! البته من كه ديگه براي اون نقش تلاش نميكنم! اون نقش ماله خودته
بعد خودش به سمت من پرت كرد ابروهاشو داد بالا
من: بسه ديگه
رفتيم جلو از لا به لأي جمعيت رد شديم
به سمت كلاس رفتيم ولي محوطه ي سالن خيلي شلوغ بود به زور جمعيت و رد كرديم ، وقتي نزديك كلاس شديم ديدم همه دارن توي كلاس عاشقانه نگا ميكنن!
به در رسيدم و ديدم ، بله كارگردان و هري همه ي دار دسته شون اونجا بودن
تا در زدم به استاد نگاه كردن ، حس كردمـ يه نفر داره نگاهم ميكنه تا برگشتن ديدم هري داره نگاهم ميكنه !
"از ديدگاه هري"
داشتيم از يه دختر كِسِل كننده تست ميگرفتيم كه يهو يه نفر در زد ، بهش نگا كردمـ ديدم خيلي خوشگله!
لباس مشكي ، شلوار زاپدار ، ارايشش خيلي خوب بود، بگذريم اومد داخل و به همه سلام كرد
"از ديدگاه جسيكا"
به همه از استاد گرفته تا كارگردان سلام كردمـ ولي به هري فقط نگاه كردمـ و از بغلش رد شدم.
ولي حس كردمـ داره بهم نگاه ميكنه !
همه تست دادن "ديدگاه هري"
همه تست دادن ولي فقط اون دختره موند كه به من سلام نكرد!
استادش چند بار صداش زد اما اون مثل اينكه حواصش جاي ديگه بود "جسيكا"
هري اومد طرفتم و
به أرومي زِد روي شونم گفت: الان نوبت توعه كه بري تست و بدي
شونم رو كشيدم و گفتم "بله همين الان:/"
روبن روي كارگردان نشستم ، اولش چند تا سوال راجبه خودم پرسيد بعد گفت"خب الان بايد نقش يه دختر و بازي كنيم كه دوست پسرش ازش خواستگاري ميكنه"
من: (با صداي بلند خنديدم ) آلان كي بايد نقش اون آدم خوشبخت رو بازي كنه! (و باز هم قهقه زدم-_-)
كارگردان: "كاري نداره...
آاااام ، آهان ....
هري
تو بدو بيا اينجا نقش دوست پسرش و اتود بزن"
دهنم باز مونده بود
حالم از خودم داشت بهم ميخورد
اگه دوستام اين صحنه رو ميديدن كلي مسخرم ميكردن😑