Chapter 19

84 10 4
                                    

حوله رو از تنم درآوردم و لباس زير و سوتينم و پوشيدم
قبل از اينكه موهام و صاف كنم اونارو سشوار كشيدم.
وقتي به اون اندازه اي كه ميخواستم
رسيد موهام و لخت كردم و شروع كردم به آرايش كردن كردم.
سعي كردم آرايشم ملايم باشه
يه خط چشم و ريمل زدم و از اونجايي كه لباسم قرمزه ، رژ قرمز زدم .
بلند شدم و پيرهنم و پوشيدم و كيفم و برداشتم
كم كم داره ساعت ٦:٣٠ ميشه و لي قراره ٦:٤٠ اينجا باشه
خيلي هيجان زده ام ، اون يكي از كيوت ترين دانشجوهاست و من خودم به شخصه روش كراش دارم
.
تقريبا آماده شدم، كفشم رو هم پوشيدم و گوشيم و توي كيفم انداختم و رفتم پايين
مامانم وقتي منو ديد اول شوك شد و گفت
"اصلا فكر نميكردم اينطوري هم ميتوني باشي"
"مگه من ادم نيستم؟"
"اوه نه منظورم اين نبود"
صداي بوق ماشين شنيدم و رو به مامانم گفتم
"من بايد برم"
"خوشبگذره"
.
در خونه رو باز كردم و ماشين لي جلوي در بود ، ماشينش بي ام دَبِليو بود (b.m.w) و سقفش رو باز كرده بود
وقتي چشمش بهم خورد كُپ كرد و دهنش باز شد
"افرين ببين چه كردي"
ضميرناخودآگاهم گفت
به ماشينش كه نزديك شدم گفتم واااااي چقد يه آدم ميتونه جذاب باشه:)
"سلام"
هنوز داشت نگاهم ميكرد
دستم رو جلوي صورتش تكون دادم و گفت
"اوه ببخشيد اصن حواسم نبود"
"اشكال نداره"
در ماشين رو باز كردم و سوار شدم
"آاااام ، تو خيلي خوشگل شدي"
اروم خنديدم و گفتم
"مرسي"
"جدي ميگم"
"ممنون"
لپ هاش گُل انداخته بود
"خب ميتونيم بريم!؟"
"اره البته"
توي راه فقط يه بار باهم حرف زديم و اونم اول اون بحث رو شروع كرد
"ميخواستم بگم كه صبح بهت اس دادم چرا جواب ندادي؟"
"اخه سرم خيلي شلوغ بود ، سره فيلمبرداريه يه سريالم"
"اها پس يعني ناراحت نشدي؟"
"البته كه نه"
.
بعد از ٣٠ دقيقه به محل اون پارتي رسيديم
كلي خبرنگار و عكاس دمه ورودي بودن
و داشتم با خودم فكر ميكردم كه هري با كي قرار بياد!
لي در و برام باز كرد و دستش رو برام نگه داشت كه بگيرم و منم چون پارتنرمه دستش رو گرفتم
.
جلوي در زين و نايل وايستاده بودن و هر كدوم پارتنرشون بغلشون بود
و من هري رو نديدم .
رفتم جلو و به زين و نايل سلام كردم و لي رو بهشون معرفي كردم

خداي من لي خيلي كيوته*.^
.
به سمت سالن أصلي حركت كرديم.
وارد سالن شديم و من بالاخره هري رو ديدم، يه دختر بغلش وايستاده بود
چه زشت:/
هري در حال حرف زدن بود ، وقتي سرش و آورد بالا و منو لي رو ديد ديگه حرف نزد
دختره خودشو چسبوند به هري و دره گوشش يه چيزي گفت
ولي در عين حال هري داشت بهم نگاه ميكرد
منم از قصد خودمو بيشتر به لي چسبوندم و لي دستش رو گذاشت دور كمرم
.
من،لي،نينا و ليام دور يه ميز وايستاده بوديم كه هري و اون دختره هم اومدن كنار ما
يكمي صرفه كردم و سرمو انداختم پايين

د.ا.ن هري
وقتي ليام گفت كه بايد پارتنر داشته باشيم تنها كسي كه به فكرم زد دوست دوران بچگيم دوعا بود
مجبور شدم به اون زنگ بزنم و ازش بخوام امشب منو همراهي كنه
———-
وارد سالن شديم و بِه جز نايل و دين هنوز كسي اينجا نيس
خيلي دوست دارم بدونم جسيكا امشب با كي مياد، اميدوارم بدون پارتنر باشه
.
بعد از ٢٠ دقيقه كه من و دوعا اينجا وايستاديم
سرمو بلند كردم ديدم جسيكا اومد توي سالن
هولي شت ...
چه جذاب شد
اون پيرهن قرمز كوتاهي كه تنشه، آرايشش
چطوري ميتونه انقد خوشگل باشه
ولي...
يه پسره بغلشه ، پسره هم جداً جذابه و من اصلا نميخوام اون دوتا رو بغل هم ببينم
همون لحظه دوعا بهم نزديك شد و در گوشم يه چيزي گفت ، از اونجايي كه من نگاهم به جسيكا بود نفهميدم دوعا چي گفت
——
رفتيم جايي كه جسيكا با اون پسره وايستاده بود و
لعنتي اين دوعا همش به من ميچسبه
اون پسره خودش و بهم معرفي كرد
چه اسم مزخرفي لين:/

د.ا.ن جسيكا
چند نَفَر اومدن روي صحنه آهنگ گذاشتن
اولين اهنگي كه گذاشتن اهنگ
The light is coming
از آريانا بود
اهنگ خوبي بود ، نينا ليام رو برد كه باهم برقصن
لي اومد نزديكم و دره گوشم گفت
"من يه لحظه ميرم بيرون زود ميام "
"اوه اره راحت باش"
رفت و بعد از چند دقيقه اون دختره هم از اونجا رفت
.
اون چيزي كه ازش ميترسيدم
منو هري اونجا تنها بوديم
بهش نگاه كردم ديدم داره نگام ميكنه
بعد از اون حرفي كه صبح بهم زِد نميتونم توي چشماش نگا كنم
"پسره جذابيه"
از اونور ميز بهم گفت
"اره اون هست"
"اوووم چه خوب"
"چي؟"
"اينكه باهم خوبين"
"آممممم نه ..."
تا اومدم حرف بزنم بگم كه اينطوري نيست لي اومد و بغلم وايستاد
"چرا نوشيدني نميخوري؟"
"اووم دوست ندارم"
"نميشه كه تا اينجا اومديم چيزي نخوريم"
"اوووم باشه"
يه ليوان شراب بهم داد و وقتي خوردم ته گلومو سوزوند چون اولين بارمه
نميدونم چرا ولي دارم پشت سره هم ميخندم
به هري نگاه كردم ديدم اخماش تو همه
و اون دختره هم اينجا نيس
"اوه استايلز پارتنرتو كجاست؟ اوه سُري عشقت؟"
من خيلي اعتماد به نفس گرفتم و خودمم نميدونم براي چيه
"اون فقط يه دوستع"
از بين دندوناش گفت
"اوه هميشه همه اول دوستن بعد ادم عاشق ميشه"
"جسيكا بيا بريم برقصيم"
لي گفت
"نه نميام خودت برو"
خودش و بهم نزديك كرد و گفت
"لطفاااا"
"نه...باشه"
باهاش رفتم روي سِن و يكم رقصيدم
————
بعد ٥ ديقه ديدم ديگه نميتونم و رفتم سره ميز
هري خيلي بد داشت بهم نگاه ميكرد
"چيزي شده؟"
ابرومو دادم بالا بهش پريدم
"نه"
خيلي جدي گفت و ليوان مشروبش و سر كشيد
لي اومد كنارم و گفت
"امشب به طور فاكينگي خوشگل شدي"
"ممنون"
ديدم داره بهم نزديك و نزديك تر ميشه و داره به لبام نگاه ميكنه
وقتي فهميدم ميخواد منو ببوسه رفتم عقب و گفتم
"چيزه ميشه ديگه نخوريم؟"
"مگه دوست نداري؟"
ادامه داد
"اگه دوست نداري ميتونيم بريم خونه ي من ، ما از اينا بهترهم داريم"
دستمو گرفت ميخواست منو با خودش ببره
"نه لازم نيس ، من ديگه نميخوام بخورم"
و داشتم سعي ميكردم دستمو از دستش بكشم بيرون
"يه شب كه چيزي نميشه"
" نه نميخوااام"
اون دستمو محكم گرفته بود و من نميتونستم هيچ كاري بكنم

————
دوست داشتين؟
تا من نگم كسي نه كامنت ميذاره ، نه هيچي..:/
كامنت بذارين تا من انرژي بگيرم آپ كنم

Sweet Love✨Where stories live. Discover now