Chapter 37

86 10 4
                                    

بعد از اينكه گوشيه رو گذاشتم كنار، رفتم توى اتاق و لباساهايى كه تنم بود و در آوردم و يه جين و يه تي شرت مشكى جذب تنم كردم
و موهام و انداختن روى شونم و پايينشو فر كردم
و شروع كردم به آرايش كردن
از اونجايى كه من هميشه سعى ميكنم كه زياد از كرم پودر و پنكيك استفاده نكنم ، فقط خط چشم و ريمل و رژ استفاده ميكنم و سعى ميكنم به خودم بگم كه تو با همين ٣تا قلم هم ميتونى خوب به نظر برسى
.
از پله ها رفتم پايين و ديدم كه يه پست ايت(برگه هاى چسبدار) روي ميز چسبيده شده و كنجكاو شدم و برشداشتم و ديدم كه نينا نوشته
"ميدونم خيلى ذوق دارى و ميخواى به خودت برسى به همين خاطر گفتم برم ، فردا راجبه امروز باهام بايد حرف بزنى"
اون برگه رو گذاشته بود و من حتى نميدونم كه اون كى اينجارو ترك كرده
ولى حداقل از اين خوشحالم كه دوستم انقدر ميفهمه كه بخاطره اينكه من راحت باشم از اينجا رفت
ولى فردا دهنم و صاف ميكنه كه چيشد و كامل برام توضيح بده
.
تقريبا ساعت يك ربع به ٣ بود و از اونجا كه من ميدونم هرى خيلى خوش قوله و هميشه خودش و به موقع ميرسونه ، حاضر نشسته بودم و منتظر بودم كه زنگ رو بزنه و من برم ببينم
نميدونم چرا ولى حس ميكنم با اينكه ديشب ديدمش ولى دلم براش تنگ شده :)
اميدوارم اونم اين حس و مثل من داشته باشه
.
بعد از ند دقيقه كه داشتم با خودم فكر ميكردم و كلنجار ميرفتم
زن خونه زده شد و من همون لحظه به ساعتك نگاه كردم و ديدم كه ساعت دقيقا ٣ شده
رفتم و درو براش باز كردم
وقتى ديدمش احساس كردم دارم داغ ميشم و دارم عوق ميكنم ولى به روي خودم نياوردم
"سلام "
اول من بهش سلام كردم و مناظر موندم كه اونم جوابمو بده
"اوووم سلام ، قبلا هم به اين اندازه خوشگل بودى؟ يا الان فرق كردى؟"
لب پايينش و آورد پايين و خودش و مظلوم نشون داد
منم كه دلم ميخواست اذيتش كنم گفتم
"من هميشه همين بودم ، شما دورو برت و درست نديده بودى"
"عععه؟!"
"بله ! حالا ميشه بريم؟"
"اون كه حتما "
اومد جلو تَر و وقتى به خودم اومدم ديدم كه سرم روى سينه ى هريه
"از ديشب تاحالا داشتم ميمردم و زنده ميشدم ، خيلى دلم برات تنگ شده بود"
اون حرفاش و توى موهام ميگفت و وقتى نفس هاشو روى خودم حس ميكردم احساس ميمردم كه خوشبخت ترين دختره اين شهرم
دستام بردم زيره بغلش و با ناخن هام اونو محكم بغل كردم
يه صداى آه آرومى شنيدم
"منم خيلى خيلى دلم برات تن شده بود استايلز"
منو از سينه ش جدا كرد و توى چشمام نگاه كرد
ديدم داره به لبام نگاه ميكنه كه ديگه نفهميدم چيشد
انقد مجذوبِ چشماش شده بودم كه يه عان حواسم پرت شد كه اون داره منو ميبوسه
لباش بهم حس آرامش ميدن
اين حس و بهم ميده كه براى يه نَفَر مهمم
.
اون لبش و ازم جدا كردو بازم توى چشمام نگاه كرد
"از ديشب تا حالا بيشتر دلم براى اين تنگ شده بود"
هرى اينو بهم گفت و يه چشمك بهم زدو من داشتم به خودم التماس ميكردم كه مثل أحمقا به نظر نرسم
ولى مثل اينكه كار ساد نبود
چون من عين عقب مونده ها زل زده بودم توى چشماش و منتظره حرف بعديش بودم
"خب نميخوام كه سواره ماشين بشيم؟"
آور دستش و جلوى صورتم تكون داد و من فهميدم كه توى اين دنيام
"اره اره حتما...."
.
————————————
اين پارت يكمى كمه ....
اگه شما لطف كنيد و كامنت بذاريد و منو خوشحال كنيد بيشتر هم ميذارم😻🙄♥️
ارادت🙏🏻

Sweet Love✨Where stories live. Discover now