با اين قسمت آلبوم هرى و بگوشيد
بجز آهنگاى راكش😂😍———————————
اون ازم تعريف كرد و ما رفتيم به سمته
ميز نشستيم
گارسون به سمت ما اومد و تويه دستش دوتا پيشدستى بود
وقتى به ما نزديك شد ديدم كه دسر آورده
فكر كنم اون كارامل و ژله ميوه اي بود
شروع كردم به خوردن و ديدم كه هرى فقط داره به دسرش نگاه ميكنه
"چيزى شده؟ دسر و دوست ندارى؟"
با نگرانى ازش پرسيدم و بهش نگاه كردم
"نه خوبه، من خودم عاشقه اين دسرم"
هرى گفت
"پس چرا نميخورى؟"
"ميشه باهم حرف بزنيم؟"
با نگرانى ازم پرسيد و باعث شد كه منم نگران بشم
"اره حتما"
"پس بريم بيرون"
"باشع"
تو طولِ راهى كه داشتيم ميرفتيم به سمته بيرون داشتم با خودم فكر ميكردم كه قراره چه اتفاقى بيفته
هرى دره رستوران و باز كرد و من اول رفتم بيرون
يكم كه جلو رفتيم
هرى گفت:"بيا ، بايد به اين سمت بريم ، جايى كه ميخوام نشونت بدم پشت رستورانه"
پشت سره هرى حركت كردم
جايى كه هرى ميخواست بهم نشون بده
مثل بامِ اون شهر بود
از اينجايى كه الان وايستادم ميتونم كل شهرو ببينم
و همينطور ستاره ها از اينجا خيلى زيادن و من عاشقه ستارهام
داشتم به آسمون نگاه ميكردم
من خيلى ستاره و سياره و فضاىِ گلكسى هست و دوست دارم
هرى اومد جلوم وايستاد و من ديگه به آسمون نگاه نكردم به جاش به اون دوتا چشم سبز كه چند وقته منو ديوونه ى خودش كرده ، نگا كردم
هرى كم كم دوتا دستم و گرفت و توى چشمام نگاه كرد
وقتى اون دستامو گرفت از تو يخ كردم
ولى يه كارى كردم كه هرى نفهمه حالم داره بد ميشه
"جسيكا....ميخواستم امشب باهات حرف بزنم...چون...چون باعث شدم اين چند وقت أذيت بشى ، اونم بخاطره من ..."
"نه، من بخاطـ...."
"هيسسس"
انگشتش و گذاشت رؤيه لبم و باعث شد ديگه نتونم حرف بزنم
"تو بخاطر من اذيت شدى....جسيكا ...ميخوام بهت بگم ...من...من.....از وقتى كه تو رو توى دانشگاه ديدم
ازت خوشم اومد....اولش......فكر ميكردم كه فقط يه حسه معموليه...اما...وقتى بيشتر گذشت ....فهميدم بدون تو نميتونم....انگارى به خنده هاى تو اعتياد پيدا كرده بودم...اما...اما اون روز كه اون اتفاق افتاد...نميدونم چرا اون فكره احمقانه رو كردم و بهت اون پيام رو دادم..."
"هيسسس"
حالا من دستم و گذاشتم رو دهنش
"نميخوام ديگه راجبه اون روز و اون اتفاقات حرف بزنم"
"يه چيز ديگه هم هست.....جسيكا ....من...من
من عاشقت شدم"
وجودم داشت كم كم داغ ميشدم و نفس كشيدن برام داشت سخت ميشد
يعنى اون حسى كه من به هرى داشتم يه طرفه نبوده ، اونم از من خوشش ميومده
ولى اون الان به من گفت من عاشقتم؟
اوه
دارم گُر ميگيرم
"نميدونم چي بايد بگم..."
"نميدونم توعم اين حس رو دارى يا نه ولى بدون ، من واقعا عاشقت شدم، بدون تو ديگه نميتونم، دوست دارم براى من باشى، با هم ديگه باشيم..... من نميذارم اتفاقى برات بيفته .... قول ميدم هميشه مراقبت باشم..."
"نه...منظور من اين نيست...من ....من شوكه شدم..."
اون دوباره دستم و گرفت
"ميشه؟......من واقعا عاشقت شدم و بدون تو نميتونم..."
"هرى....راستش.....من......من..."
به لةنت افتاده بودم
ميخوام بهش بگم حست يه طرفه نيست
"چيزى شده؟ تو با كسى هَــسْتــى؟"
"نه....اصلا....من ميخوام بهت بگم كه....منم....منم دوستت دارم"
تو چشماش يه برقه خاصى رو ديدم
اون هيچى نگفت
به لبام نگاه ميكرد
اون كم كم به سمتم خم شد و منم داشتم از نفس كشيدن ميافتادم
اون به آرومى لبش و گذاشت روى لبم و من از رضايت آه كوتاهى كشيدم و چشمام و بستم
هرى دستش رو گذاشت پشته گردنم
اولش بوسمون كوتاه بود
من نفسم و نگه داشتم بخاطر همين لبم و از رو لبش برداشتم و تو چشماش نگاه كردم
"من....واقعا دوست دارم"
با صداى ضعيفى گفتم
حرفم تموم نشده بود كه هرى دوباره لبش رو گذاشت روى لبم و اين دفعه محكم تَر منو بوسيد
نفسهاش بوى شراب ميدادن
لبام روى لبش حركت ميكردو من واقعا توى اون چند وقت كه اون اتفاقا واسمون ميفتاد حالم بد بود
دلم ميخواست هرى همش كنارم باشه و من رو ول نكنه
دوست داشتم هر شب و هر روز ببينمش
عطرش و حس كنم
بوش كنم
بغلش كنم و بدونم كه اون ماله منه
نه هيچكسه ديگه
.
اون لباش رو از روى لبام برداشت
"فك كنم هنوز دسرمون و نخورديم"
لبخند زِد و اون چالِ لعنتيش و بهم نشون داد
يكم بهش نزديك شدم و چالِ روى صورتش و بوسيدم
"الان ديگه ميتونيم بريم"
رفتم جلوى هرى و خواستم به سمت جلو برم كه ديدم
يه ديت كمرم و گرفت و يه دست ديگه پاهام و گرفت و منو بلند كرد
"فك كردي ميذارم تنهايى برى؟"
دستم و گذاشتم روى گردنش
"چرا ، شايد بخوام تنها برم، ميدونى اون بيرون كلى پسره جذاب هست"
اخه مگه من ميتونم بجز اون به پسره ديگه، اوكى نگاه كنم؟
اون بهم نگاه كرد و لبخندش از بين رفت
؛)
__________________
بچمممممم چس ميكنه😭😭😭♥️
دوست داشتين؟