بی حوصله تر از همیشه به سمت خروجی رفت. حوصله این تازه واردها را که جین و یونگی به اصرار از او می خواستند بپذیرد نداشت، حتی اگر این تازه واردها از یک رسوایی نجاتش داده باشند. تنها یک چیز بود که وزنه ای سنگین را به قلبش می بست و پایش را برای رفتن سست می کرد؛ خاطراتش!
شال گردنش را طوری پیچید که نیمی از صورتش را بپوشاند. ورودی کارکنان به خاطر رسیدن بار شلوغ بود و مجبور بود از وسط سالن بگذرد. باید بی صدا و بدون جلب توجه از پشت جمعیت می گذشت. مجبور بود کلاهش را هم بر سر بگذارد تا آن موهای نقره ای باعث شناسایی اش نشود. احساس می کرد مغزش در حال آب پز شدن است. صدای پیانوی یونگی در گوشش پیچید و بعد از آن گیتار جین، باس ته هیونگ و درامی که هنوز اسم نوازنده اش را نمی دانست. اما قدم هایش را آرام نکرد. گرچه احساس می کرد این موسیقی با روح و روانش بازی می کند و قدم های سنگینش برای رفتنش را سنگین تر می کند. "یونگی هیونگ لعنتی" خوب بلد بود با احساسات شنونده ها بازی کند. اثری از آن شنونده های هر شب جلوی در رستوران نبود. انگار آنها هم خبردار شده بودند که او امشب اجرا نمی کند. دستش روی دستگیره در نرفته بود که صدای ته هیونگ را شنید.Well, I know the feeling
Of finding yourself stuck out on the ledge
And there ain't no healing
From cutting yourself with the jagged edge
I'm telling you that, it's never that bad,
Take it from someone who's been where you're at
Laid out on the floor
And you're not sure you can take this anymoreاین احساس رو می شناسم
که خودت رو روی پرتگاه احساس کنی
و هیچ بهبودی وجود نداره،
وقتی خودتو با لبه تیز زخمی می کنی
بهت میگم، هیچ وقت اون قدر بد نیست
از کسی بشنو که قبلا به جای تو بوده
روی زمین دراز کشیدی
و مطمئن نیستی که دیگه بتونی ادامه بدیهجوم سرما به رستوران دست های یخ زده اش را سوزاند. معنای آن کلمات آشنا او را سر جایش خشک کرده بود. دستگیره را در دستش فشرد. نه! محال بود. اما کلمات، معنای آنها و حتی ریتم آن، سبک راک آن، همه و همه شبیه به همان چیزی بود که هوسوک نوشته بود یا می خواست بنویسد. صدایش در سرش می پیچید.
«دوست دارم یک چیزی بنویسم که به بقیه امید بده»
و اگر اسم احساسی که در این ترانه بود امید نبود پس چه بود؟
دستگیره را رها کرد. به سمت صحنه برگشت و خودش را به میان جمعیت رساند.So just give it one more try to a lullaby
And turn this up on the radio
If you can hear me now
I'm reaching out
To let you know that you're not alone
And if you can't tell, I'm scared as hell
'Cause I can't get you on the telephone
So just close your eyes,
Oh, honey here comes a lullaby,
Your very own lullaby.پس یک بار دیگه به یک لالایی فرصت بده
و صدای رادیو رو بلند کن
اگه صدامو می شنوی
صدامو به گوشت می رسونم
تا بهت بگم تنها نیستی
و اگه متوجه نشدی، بدون که خیلی وحشت زده ام
چون نمی تونم باهات تماس بگیرم
پس فقط چشم هاتو ببند
عزیزم، لالایی رو بشنو
لالایی خودت
YOU ARE READING
Violet
Fanfictionفکر میکنین زندگیهامون چه قدر به هم مرتبطه؟ یعنی تصمیم کسی که حتی اونو نمیشناسید و شاید کیلومترها دورتر از شما زندگی میکنه چه تاثیری میتونه روی زندگی شما داشته باشه؟ ممکنه زندگیتون با این فرد ناشناس طوری گره خورده باشه که هر تصمیم هر کدومتون شما...