Chapter 20: I'd Come For You

439 83 3
                                    


با وجود چهره یخی اش، درونش آشوب بود. مضطرب روی صندلی اش جای گرفت و نگاهش را بین جمعیت گرداند. مثل هر شب، چهره هایی که هیچ کدامشان را نمی شناخت جلوی چشمانش ظاهر شدند. گوشه سالن چشمش به جونگ کوک افتاد که مثل دفعه اول که او را دیده بود دست هایش را در جیب هایش فرو برده بود و یک پایی به دیوار تکیه داده بود.
این بار آغاز کننده خودش بود و نه با صدایش، با ارتعاشی که سیم های گیتار زیر انگشت هایش ایجاد می کردند. انگار حتی گیتار هم از آن وضعیتش به گریه افتاده بود که چنین نت های غمگینی ایجاد می کرد. تنها به دست هایش التماس می کرد که اجازه دهد آن آهنگ را به خوبی به پایان برساند و عاجزانه آرزو می کرد درد کلافه اش نکند و مانع انگشت های کرخ شده اش نشود.

Just one more moment, that's all that's needed,
Like wounded soldiers in need of healing
Time to be honest, this time I'm pleading,
Please don't dwell on it, 'cause I didn't mean it

فقط یک لحظه دیگه، این تمام چیزیه که لازمه
مثل سربازهای زخمی، نیازمند بهبودی
وقتشه صادق باشم، این بار خواهش می کنم
زیاد بهش اهمیت نده، چون بی منظور گفتم

I can't believe I said I'd lay our love on the ground,
But it doesn't matter 'cause I made it up, forgive me now
Every day I spend away, my soul's inside out,
Gotta be some way that I can make it up to you now, somehow

باورم نمیشه گفتم از علاقه مون می گذرم
اما مهم نیست چون درستش کردم، دیگه منو ببخش
هر روزی که دور از تو می گذرونم روحم زیر و رو میشه
باید یک راهی باشه که یک جوری، برات جبران کنم

نگاهش بی هدف بین جمعیت می گشت و این بار به دنبال تماس چشمی با آنها نبود. می دانست مخاطب حرف هایش کیست و تنها نمی دانست کجاست و کجا باید به دنبالش بگردد. افکار طنین انداخته در ذهنش، جونگ کوک را از گوشه ای که ایستاده بود بیرون کشید و وادارش کرد پشت سر جسمی که او نمی دید قرار بگیرد و هر دو دستش را روی شانه هایش بگذارد.

I was blindfolded, but now I'm seeing,
My mind was closing, now I'm believing
I finally know just what it means to let someone in,
To see the side of me that no one does, or ever will
So if you're ever lost and find yourself all alone,
I'd search forever just to bring you home,
Here and now, this I vow

من کور بودم، اما حالا می بینم
ذهنم بسته بود، حالا باور می کنم
بالاخره می فهمم راه دادن یک نفر به خلوتت یعنی چی
تا جنبه ای از منو ببینی که هیچ کس ندیده و نخواهد دید
پس هر وقت گم شدی و احساس تنهایی کردی
تا ابد دنبالت می گردم تا به خونه برت گردونم
همین جا و همین حالا، قسم می خورم

با زهرخندی نگاهش را به جایی که حدس می زد چشم های هوسوک در آن قرار گرفته باشد دوخت. آن فکر در ذهنش طنین انداخت: «نمی تونم به خواسته ت عمل کنم» و پیمانش را بلند، محکم و مردانه زمزمه کرد. دیگر هیچ چیز مانع بر زبان آوردن بی وقفه آن کلمات نبود؛ حتی صدای گیتارش.

No matter what gets in my way
As long as there's still life in me
No matter what, remember
You know I'd always come for you

حتی اگه چیزی که سر راهم قرار بگیره
تا وقتی که جون در بدن دارم
یادت باشه، هر طوری که شده
می دونی که میام دنبالت

Yes I'd come for you, no one but you,
Yes I'd come for you, but only if you told me to
And I'd fight for you,
I'd lie, it's true
Give my life for you,
You know I'd always come for you

بله، می اومدم دنبالت، هیچ کس، جز تو
بله، می اومدم دنبالت، اگه بهم می گفتی
و برات می جنگم
دروغ می گفتم و این حقیقت داره
جونمو برات میدم
می دونی که همیشه دنبالت می اومدم

No matter what gets in my way,
As long as there's still life in me
No matter what, remember, you know I'd always come for you
I'd crawl across this world for you,
Do anything you want me to
No matter what, remember, you know I'd always come for you
You know I'd always come for you.

حتی اگه چیزی سر راهم قرار بگیره
تا وقتی که جون در بدن دارم
هر چی که بشه، یادت باشه که میام دنبالت
به خاطرت این دنیا رو سینه خیز طی می کنم
هر کاری که بخوای برات انجام میده
هر چی که بشه، یادت باشه که میام دنبالت
می دونی که همیشه دنبالت میام

صدای تشویق تماشاچی ها که از همیشه بیشتر به وجد آمده بودند فضای رستوران را پر کرد. متوجه ته هیونگ شد که با نگاهی شیفته مشغول تماشایش بود. مسلما خواندن چنین آهنگی که بر خلاف همیشه بوی ناامیدی نمی داد، نه تنها تماشاچیان، بلکه ته هیونگ را هم به وجد آورده بود. جیمین حتی با آنها تمرین نکرده بود و آنها به خاطر وسواس جیمین برای جاری شدن آن کلمات برای اولین بار برای هوسوک، بدون خواننده اصلیشان و حتی بدون شنیدن متن آهنگ تمرین کرده بودند.
جیمین بار دیگر بعد از پایان اجرا به رختکن پناه برد، اما این بار و برای اولین بار با عجله و برای تنها شدن و شنیدن حرف هایی که باید می شنید. با عجله و حتی به حالت دو از راهرو گذشت و به محض بسته شدن در رختکن منتظر ماند. انتظارش زیاد طول نکشید چون همان لحظه چشمش به جونگ کوک افتاد که روبرویش ظاهر شد. منتظر چشم به او دوخت اما جونگ کوک کوچک ترین حرفی نزد. جیمین آرام زمزمه کرد: «چه خبره؟»
جونگ کوک نگاهی به سمت جیمین انداخت و دوباره با جدیت به فضای خالی روبرویش خیره شد. جیمین که انگار روی آتش ایستاده بود بی قرار تنها به دهان جونگ کوک چشم دوخته بود تا بلکه چیزی بر زبان بیاورد. اما جونگ کوک تنها سکوت کرده بود. سکوتی که بالاخره بعد از چند دقیقه انتظار جهنمی با این جمله با لحنی آرام شکسته شد: «من بهش نمیگم»

VioletDonde viven las historias. Descúbrelo ahora