جیمین لعنتی نثار خودش کرد و سر جایش ایستاد. ته هیونگ سبکبال از روی صحنه پایین پرید و به سمت جیمین دوید و با چشم هایی پر از برق به او خیره شد. جیمین با خود فکر کرد اگر ته هیونگ می دانست برای چه به دانشگاه آمده باز هم این طور خوشحال می شد؟ رویش را برگرداند و به سمت خروجی حرکت کرد و ته هیونگ هم که انگار آماده رفتن بود کنارش حرکت کرد. پایشان به خروجی نرسیده بود که صدای جیغ مانندی از پشت سرشان آن سکوت دل انگیز را به هم زد: «کیم ته هیونگ!»
نگاه جیمین لحظه ای به سمت ته هیونگ برگشت که انگار قرار بود با بزرگ ترین کابوس عمرش مواجه شود. ته هیونگ در حالی که لبش را می گزید، به عقب برگشت و در حالی که لبخند احمقانه ای روی صورتش نشسته بود، مظلومانه گفت: «نونا!»نگاه جیمین به سمت این نونای ته هیونگ برگشت و متوجه شد او همان معاون گروهشان است. می خواست به سمت خروجی برگردد که دوباره صدای معاون گروهشان را شنید: «قرار بود برامون توی رستوران میز رزرو کنی، پس چی شد؟ دوستام از بس امروز و فردا کردم دیگه حرفمو باور نمی کنن!»
- ببخشید نونا، سرم شلوغ بود
- همه ش تقصیر منه که گول تو رو خوردم و بعد از پایان مهلت انتخاب واحد، واسه اون پسره ی بورسیه شده که نمی خواد هم برگرده دانشگاه انتخاب واحد کردم
ته هیونگ لب هایش را روی هم فشرد و با کف دست پیشانی اش را پوشاند. خراب کرده بود و درست کردنش غیر ممکن بود. در حالی که از گوشه چشم نیم نگاهی به جیمین می انداخت، برای این که زودتر دهان معاون گروه را ببندد گفت: «امشب حتما هماهنگ می کنم» و با هر زوری بود پشت سر معاون گروهشان ایستاد و همان طور که او را به سمت آموزش هل می داد گفت: «لباس خوشگل بپوش شاید رییس بیشتر تخفیف داد» و دخترک را در حالی که می خندید تا پنهان شدنش در پیچ راهرو با نگاه دنبال کرد و چند لحظه بعد با چهره ای در هم مشغول ماساژ دست های دردناکش از هل دادن آن دختر نه چندان لاغر شد.
نگاه جیمین با دیدن حرکت ته هیونگ، به سمت دست هایش هدایت شد و با همان نگاه حرکت دست ته هیونگ را که مشغول ماساژ ساعدش بود دنبال کرد و لحظه ای روی پوست کلفت شده سر انگشتانش که نشان می داد در نواختن تازه کار نیست، متوقف شد. نگاهش را تا چهره آشفته ته هیونگ که مشخص بود به دنبال جمله ای برای شکستن این سکوت که دیگر چندان دلپذیر نبود می گشت بالا آورد. چرا حتی لحظه ای فکر نکرده بود که ته هیونگ برنامه کلاس هایش را از کجا آورده و اصلا بدون رمز چه طور انتخاب واحد کرده بود؟ مطمئنا بدون کمک معاون گروه امکان پذیر نبود و این طور هم که مشخص بود، رشوه ای که ته هیونگ داده بود رزرو میز وی آی پی در رستوران بود؛ مزیتی که رئیس رستوران برای کارکنانش گذاشته بود. بندی که در لحظه امضا کردن قرارداد برایش شیرین ترین بخش این کار بود و نمی دانست عمر آن شادی اش از تصور هیونگش پشت میز روبروی سن چه قدر کوتاه است. لحظه ای که نگاهش به ته هیونگ افتاد که باز هم این پا و آن پا می کرد، خودش را وادار به گفتن جمله ای کرد تا موضوع بحثی را که ته هیونگ قصد آغازش را داشت، عوض کند: «کمتر روی گیتارت فشار بیار»
YOU ARE READING
Violet
Fanfictionفکر میکنین زندگیهامون چه قدر به هم مرتبطه؟ یعنی تصمیم کسی که حتی اونو نمیشناسید و شاید کیلومترها دورتر از شما زندگی میکنه چه تاثیری میتونه روی زندگی شما داشته باشه؟ ممکنه زندگیتون با این فرد ناشناس طوری گره خورده باشه که هر تصمیم هر کدومتون شما...