Chapter 3

4.3K 1K 113
                                    

تقریبا تا ده دقیقه بعد از رفتن شیومین بکهیون هنوز هم خشک شده روی مبل سیخ نشسته بود و زیر چشمی به سگ گنده ای که با سرش روی پاهای بدبخت بکهیون داشت چرت میزد نگاه میکرد. این صحنه زیر سقف خونه خودش انقدر مضحک بود که بکهیون میتونست تصور کنه هر لحظه ممکنه از کمد چندتا دلقک بیرون بپرن و دورش شروع به رقصیدن کنن و کل ماجرا تبدیل به یه شو کمدی تو یه شبکه چیپ بشه!

هربار که تکون کوچیکی به خودش میداد یودا بیشتر بهش میچسبید و بکهیون هم سیخ تر میشد.

کم کم داشت به این نتیجه میرسید که ممکنه جنازه اش رو در همین پوزیشن در حالی که از گرسنگی و احتمالا جیش نکردن تلف شده پیدا کنن.

چند دقیقه بعد هم به همون حالت موند و بعد نتیجه گرفت که باید به این وضع خاتمه بده و همین اول کار به این سگ احمق بفهمونه رییس کیه!!!

در نتیجه بعد هزاربار بررسی شرایط در حالی که یکی از کوسن ها رو به عنوان وسیله دفاعی داشت لای انگشتاش میچلوند تکونی به پاهاش داد.

-هی پاشو ببینم!!!

با حرص گفت و وقتی یودا خرخری کرد و فقط یه تکون کوچیک خورد حسابی کفری شد.

-چه جایی هم خوش کرده!!! پاشو هیولای زشت!!!

با یه حرکت پاهاش رو از زیر پوزه سگ نیمه خواب بیرون کشید و بلند شد ایستاد و چشم غره ناجوری به سگ بیچاره که با گوشای سیخ شده و چشم های وحشت کرده رو پا شده بود رفت.

کوسن رو به حالت تهدید امیزی به سمتش گرفت.

-خب بذار یه چی رو برات مشخص کنم نکبت!!! اینجا خونه منه!!! میفهمی؟؟؟ خونه من!!! با اینکه مغز نداری و جز زبون چندش وامونده ات احتمالا از جای دیگه ایت کار نمیکشی ،اما این رو تو کله ات فرو کن که صاحب خونه منم و جنابعالی هم حتی در حد مهمون نیستی!!!

سگ گیج و منگ با چشم های درشت شده بهش خیره بود و فقط دمش رو تکون میداد و نگاهش حرکت کوسن تو دست های بک رو دنبال میکرد.

-به من نمیچسبی!!! سری بعد که اون زبون حال به هم زنت بهم برخورد کنه با قیچی کوتاهش میکنم!!!

بکهیون با جدیت داد زد و بعد ضربه ای با کوسن به سر سگ روبروش زد.یودا چند لحظه بهش خیره موند و بعد یهو بالا پرید تا کوسن رو از دست بکهیون بکشه.

بکهیون از حرکتش وحشت زده عقب رفت و با گیجی به سگ هایپر روبروش خیره شد.

یودا دمش رو تند تند تکون میداد و با تمام وجود به کوسن خیره مونده بود.

دهن بکهیون باز و بسته شد و بعد هوفی کشید. اون سگ احمق خیال کرده بود بکهیون داره بهش پیشنهاد بازی میده!!! واسه همین بود که انقدر از این موجودات جهنمی بیزار بود...

One Big Miracle🐺 [ Book #2 of Miracle series☄ ]Where stories live. Discover now