با صدای زنگ خوردنِ رو اعصاب گوشی وحشت زده از جا پرید و باعث شد پسر کنارش صدای غرولند مانندی بده و محکم تر کمرش رو بگیره تا بتونه درست مثل یه عروسک پشمی بغلش کنه. با اینکه داشت له میشد اما اصلا مایل نبود جای گرم و نرمش رو از دست بده و همینطور که سعی میکرد بدون بیدار کردن چانیول خودش رو به سمت دیگه تخت متمایل کنه به کسی که داشت با این سماجت تو برقراری ارتباط باهاش پافشاری میکرد فحش فرستاد.
بالاخره موفق شد از روی بدن چانیول که کنارش غرق خواب بود خودش رو به میز برسونه و گوشی رو بقاپه و دوباره دراز بکشه.
با دیدن شماره تماس یه کم شوکه شد ،چون همین دیشب قبلِ خواب شیومین یه پیام صوتی طولانی که تقریبا هفتاد درصدش رو عبارت هایی مثل "فاک یو بیون بکهیون" یا " من دیگه گه بخورم با شماها جایی برم" تشکیل داده بود ،براش فرستاده بود و بکهیون توقع داشت حداقل تا یه هفته بعدی هیونگش ادم حسابش نکنه. با کنجکاوی دکمه قبول تماس رو زد و گوشی رو به گوشش چسبوند که البته سریع پشیمون شد چون صدای قهقهه های وحشتناک شیومین و جونگده تقریبا پرده گوشش رو در عرض یه ثانیه پاره کرد.
شوکه به گوشیش خیره شد و بعد اون رو با فاصله از گوشش نگه داشت.
-حالتون خوبه؟ چی شده؟
با صدای اروم و کنجکاوی پرسید و با دست ازادش پتوی روی چانیول رو مرتب کرد.
-وای بک... وای لعنت...
شیومین ما بین خنده های زنجیره وارش به زحمت این دوتا جمله رو بیان کرد و بعد دوباره شروع به قهقهه زدن کرد و باعث شد بکهیون کاملا پوکر بشه.
ساعت هشت صبح روز تعطیل بهش زنگ زده بودن که پشت گوشی بخندن براش؟
-میگین چه مرگتونه یا نه؟
با حرص تو گوشی تقریبا داد زد و بعد وحشت زده به چانیول نگاه کرد. پسر کنارش یه اخم کوچیک تو خواب کرد و بعد دستش به عادت همیشه مشغول گشتن دنبال بکهیون شد و بعد پیدا کردنش دوباره اروم گرفت.
بعد از داد نه چندان بلند بکهیون بالاخره هیونگ هاش تصمیم گرفتن دست از خنده بردارن و بهش یه جوابی بدن.
-مشهور شدی بکهیونا!
شیومین با صدایی که یه کم دورگه شده بود و تا حدی میلرزید گفت و بکهیون با گیجی ابروهاش رو بالا داد.
-هاه؟ منظورت چیه هیونگ؟
صدای خنده های جونگده هنوز از توی بک گراند شنیده میشد و داشت روی اعصابش راه میرفت.
-دیشب تو کلاب...یه لشکر ادم ازتون فیلم گرفتن و اپ کردن... یه عالمه بازدید خورده... بهت لقب "پاپی هار" و "پاپی گلادیاتور" رو دادن... فکر کنم یکی دو روز دیگه برای تو و دختره فن کلاب هم بزنن...
YOU ARE READING
One Big Miracle🐺 [ Book #2 of Miracle series☄ ]
Fantasyبکهیون از حیوون ها متنفره و اوج تنفرش هم نسبت به سگ هاست...و تنها علتی که داره به اجبار توی یه پت شاپ کار میکنه بی پولیه...اما یه روز شیومین که یکی از عزیزترین دوستهاشه ازش درخواست میکنه یه مدت از یه هاسکی که تو عملیات اتش نشانی اسیب دیده مراقبت کنه...