Chapter 10

4K 909 86
                                    

بکهیون اون روز صبح برخلاف همیشه که روزهاش با صدای کشیده شدن ناخون روی تخته که از گوشیش پخش میشد بیدار میشد با تق تق های اروم و مظلومانه ای به در پلک هاش از هم فاصله گرفت...

اون معمولا خواب خیلی سنگینی داشت و صدای شیپور هم بلندش نمیکرد اما چیزی که تو این مدل در زدن باعث به هم خوردن خوابش شده بود بی وقفه بودنش و البته کلمه لعنت شده "مَستر" بود که پشت هم تکرار میشد.

چانیول بعد از هر دو ضربه یه مَستر میگفت و بکهیون حاضر بود قسم بخوره تا حالا صد بار این کار رو تکرار کرده.

ناله ای کرد و چندین بار با حالت درمونده ای سرش رو روی بالشش کوبید.

-خداوندا یه صاعقه بر من همین الان نازل کن!

تقریبا توی بالشش زوزه کشید و با حرص چند تا لگد تو هوا پرت کرد. الان تنها حسی که داشت کردنِ سر اون لنگ دراز توی توالت و تماشای خارج شدن روح از گوش های هیولایش بود!

-مَستر!

تق تق!

-مَستر!

تق تق!

-مَستر!

تق تق!

بکهیون خیلی سعی کرد اروم بمونه اما چانیول داشت این قضیه رو براش غیر ممکن میکرد.

دندوناش رو روی هم فشار داد و با حرص هیکل پتو پیچ شده اش رو از روی تخت تا جلوی در اتاق کشید. تنها در یک صورت چانیول رو میبخشید اونم این بود که خونه اتیش گرفته باشه یا فضایی ها حمله کرده باشن.

-مَستر!

تق تق!

-وااااااات؟

تو صورت شوکه چانیول که هنوز دستش برای زدن به در رو هوا بود داد زد و بعد با چشم هایی که مطمئن بود سه برابر سایز عادیشون شدن بهش زل زد.

چانیول که به وضوح از حالت بکهیون ترسیده بود عین یه بچه ابله تند تند پلک زد و بعد خیلی مظلوم وار دستش رو پایین اورد.

ابروهای بکهیون بالا تر رفتن.

-لال شدی یهو؟ چته سر صبحی؟؟دیشب کم اعصابم رو به فاک دادی که امروز از صبح زود شروع کردی؟

با حرص داد زد و منتظر جواب به پسر روبروش که با موهای سیخ شده اش و چشم های درشتش و صورتی که حتی نشسته بود باز هم شبیه یکی از خدایان یونان بود خیره شد.

چانیول با یاداوری جنگ اعصاب دیشبشون یه کم معذب تر شد و سرش رو پایین انداخت.

البته که اون هنوزم درک نمیکرد چرا مَسترش حتی حالا که انسان شده هم نمیذاره بیاد تو تختش اما از اینکه سرش بکهیون رو عصبانی کرده بود پشیمون بود.

-یودا یه کاری کرده...

زیر لب گفت و بکهیون با همون یه جمله فهمید کاری که "کرده شده" قرار نیست لبخند به لب هاش بیاره و البته قرار هم نیست دیگه به تختش برگرده.

One Big Miracle🐺 [ Book #2 of Miracle series☄ ]Where stories live. Discover now