Chapter 14

3.8K 854 215
                                    

-مَستر مال منه...مال منه...مال منه...

-اوکی چانی...انقدر گفتی که روح نوادگان من هم الان این قضیه رو فهمیدن و با عمق وجود قبولش کردن...با تکرارش چیزی درست نمیشه عزیزم...

چن با درموندگی همینطور که شقیقه اش رو ماساژ میداد زمزمه کرد و سعی کرد نگاه های زهراگینی که دوست پسرش داشت به سمتش شلیک میکرد رو نادیده بگیره اما میدونست دیر یا زود این نگاه ها تبدیل به کلمات میشن و اون وقت نادیده گرفتنشون غیر ممکنه.

-هیونگ بهم گفت که اگه به حرفاش گوش بدم مَستر از چانیول خوشش میاد و تا همیشه پیشش میمونه...هیونگ دروغگوئه!!!

چانیول با حرص خطاب به چن گفت و شیومین چنان بلند پوزخند زد که صداش توی هال پخش شد.

-خودت با خبری که این وضعیت تقصیر توئه دیگه؟

شیومین با اخم خطاب به جونگده ای که لحظه به لحظه بیشتر تو مبل فرو میرفت گفت و جونگده نفس عمیقی کشید.

-بله خبر دارم...نگاهات به اندازه کافی گویا بود!

-خب حالا میخوای چیکار کنی؟ یه مشت فانتزی تو مغز این بچه معصوم کردی که مسلما اگه واقعیت نشه حسابی داغونش میکنه!

شیومین با لحن عاقلانه ای گفت و ابروهاش رو به حالت سوالی بالا داد و تا وقتی جونگده به سمتش چرخید همون بالا نگهشون داشت.

-کی گفته واقعی نمیشه؟ چرا جوری رفتار میکنید که انگار بکهیون شوهر کرده! چانیول فقط رقیب پیدا کرده و این اصلا چیز بدی نیست...باعث میشه بیشتر تلاش کنید!

شیومین که دیگه کفرش دراومده بود با حرص از جا پرید و قدمی به سمت مبلی که جونگده روش بود برداشت و باعث شد دوست پسرش بیشتر خودش رو جمع کنه.

-ادامه نده جونگده!!! میفهمی که چانیول حتی معنی این رابطه ای که تو میخوای بسازی رو نمیفهمه و بکهیون شاید حتی علاقه مند نباشه؟ میفهمی که حق نداری تو زندگی دو نفر دخالت کنی و جاشون تصمیم بگیری؟

صدای شیومین با هر جمله بالاتر میرفت و باعث میشد چن هی سرش رو عقب تر بده و از نگاهش فرار کنه. تا حدی با حرفای دوست پسرش موافق بود و تا حدی نه... فقط میدونست که قصد نداره به این زودی عقب بکشه... اون مطمئن بود که بکهیون اونقدرا هم بی میل نیست...نمیدونست اسمش رو چی بذاره؟ حس ششم یا یه حدس احمقانه اما مطمئن بود که اگه شرایط مناسب بود بکهیون بی برو برگرد چانیول رو انتخاب میکرد و از سمت چانیول هم اگرچه که هنوز اون احمق قد دراز خیلی چیزها رو بلد نبود اما جونگده میدونست که وقتش که برسه اون حتما حسای لازمه رو پیدا میکنه...در واقع همین الانش هم با حس مالکیتی که چانیول نسبت به دوست کوچولوشون پیدا کرده بود نصف راه رو رفته بودن...و جونگده عمیقا معتقد بود هر شخصی یه گیِ درون داره که دربرابر یه ادم خاص زنده میشه... جونگده فقط باید طناب های لازمه رو میکشید و اون دوتا رو به سمت مناسب هدایت میکرد.

One Big Miracle🐺 [ Book #2 of Miracle series☄ ]Where stories live. Discover now